وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

وحشت

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۲۰
خطوط

شعرى را كه با حال من ميزان نباشد

نخواهم فهميد

نشسته بودم، ورق ميزدم و اشك ميريختم

حالا نميدانم آن واژه ها چه معنا داشتند

قرص هايم را اشتباهى خورده بودم

شايد اشك ميريختم بخاطر داروها

نه شعرها

حالا كه كيبرد خيس است

تلفن خيس است

سوسك هاى كوچك خيس اند

شماره هاى مرغدارى ها خيس اند

بخاطر چيست؟

من دوست داشتم آغوش خطر

امن باشد

كه نيست



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

she and her friend

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۲۰
خطوط

ميدونى اين نوع زندگى خارج از تصورم نبود هرگز

ديروز رفتم متن خوانى

دلم تنگ بود

براى آدمى كه از گله جدا بود

سه شنبه ميبينمشون

ميگم ازهر چى كه بهم گذشت



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فرانت

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۹
خطوط

دنيا سياه و سوخته بود

من نميدانستم بيرون چادر ما همه جا را به آتش كشيده اند

به خيالم همه چيز عادي ست

ماهي درون ليوان را نشانم دادي

زمان مي گذرد

ما دوباره خاك ميشويم

خاك خاطره

من دوباره همه چيز را از ياد ميبرم

و چيزي نميماند جز دلتنگي هاي كوچك و خيس

روي پل ايستاده بودند كه از دستشان ليز خوردم

زير پاهام درياست

دارم سقوط ميكنم

آخرش ميفتم توي آب

زنده ميمانم

در حاليكه خيلي خسته ام

از توي هوا دست و پا زدن

 

Next dream: I was back there in my homwtown. heading to my previouse workplace. saw there my old friend during BA and many other new girls running the store. I felt uncomfortable when I saw that old friend of mine there. There were bloody meats and rotten foods all around. It was unbearable. Why I was there? I can't remember the details.

 

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

كسري شعر

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۹
خطوط

خورشيد آن پشت ها دراز ميكشد و زمين روشن است.

پرده ي سرمه اي رنگ را كه ميكشي كمي از نور داخل اتاق گير ميكند. تنها كمي. و من عاشق اين نورم.

از خودم ميپرسم: «اينهمه آرامش را از كجايت درآوردي؟» هيچ چيز از خود سابقت يادت نمانده، تنها تصوير گيج و گم دختري را در ذهن داري كه شبيه الانت نبود. خاطرت آسوده ست. نميداني از عشق است يا پختگي. براي خودت نشانه ميگذاري. خودت را با نشانه ها تعريف ميكني. به خودت عاداتي را نسبت ميدهي كه ميتوانند عاداتت نباشد. تصوير دختري را نقاشي ميكني كه بايد شب ها كنار تختش يك ليوان آب باشد تا نيمه شب كه از كابوس هايش پريد، گلوي خشكش را تر كند و دوباره به خواب رود. حالا تو هم يادت برود او ميداند كه با يك ليوان آب بايد به اتاق خواب بيايد. در خيالت به او ميگويي كه از اين حواس هميشه جمعش خوشت مي آيد. از صبحانه هاي ظهر جمعه هم خوشت مي آيد. آه... بيشتر از همه. از خاموشي و خلوت. از نبودن ديگران. از تنهايي. از بي تفاوتي اش وقتي به تماشاي تئاتر ميروي. از اينكه اين حرف ها را ميزنم ميترسم. هيچ جا امن نيست.

بايد به شعر برگردم

به خيانت واژه هايي كه جزئيات ساده ي لحظه ها را رنگ آميزي مي كردند.

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

Dreams

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۸
خطوط

اما من ديگه دستم با نوشتن غريبه ست

I cried last night... It happened after a long time not crying... He played a song while holding me tight in his arms... I was hungry.. drank a juicebox in bed... then I fell sleep... in the middle of night I experienced sleep paralysis... It’s rare for me at that time.It usually happens in midday. It was like this: Someone came inside the bedroom. I was afraid. I knew what is happening so I called him asking to shake me untill I wake up. I could barely hear my own voice but he did. He shook me and I woke up some moments later. When I woke up I saw him on the other side of bed. I wasn’t even in his arms. It was all my imaginations. 

 

I just remembered another dream I saw the other day. I may not be able to remember it in detail. it was fresh in my mind that morning but now...

I was in my sister’s house, the one whom I can’t forgive. I needed a tooth brush. She gave me an eletrical one. I brushed but my tooth fell out after brushing. I was waiting for him to arrive. Surprisingly, she had a dog in her house. When he arrived and opened the door, the dog ran away. I was worried and he ran after the dog. There were many other dogs too. Suddenly he decided to burn down his car (he had a car in my dream) to grab the dog’s attention. I didn’t know what to say. the car was on fire. He came toward me and hugged me while saying many things which sounded like a proposal. Still I was silent but happy and surprised.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

آتش بدون دود

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۸
خطوط

مثل مرده ها به يك نقطه خيره ميشوم تا برسم به مقصد. به بهشتى كه پشت سر گذاشتم فكر ميكنم. چرا براى ديدن حقيقت يك چيز بايد از آن چيز دور شد؟ روى ماه قدم برميدارى و هيچ خبر ندارى. مى روى دور. دور و دورتر. تا زمين. نگاه ميكنى و ميبينى زير پايت ماه بود و نميدانستى. حالا حرفم اين نيست. اينجا هم جهنم نيست. هر چه بود تصميم خودم بود. يك چيزهايى نيست يك چيزهاى ديگرى جايش هست. اتاق كارمان را دوست دارم. نور تند آفتاب و گرما و سكوتش را دوست دارم. شب ها را هم دوست دارم. آغوش خيلى گرم. احساساتِ دم كشيده. دنبال كاور كيبرد ميگشتى و غمگين بودى. ميان كتاب ها چرخ ميزدى و منتظر شروع اجرا بودى. ميزها را تميز ميكردى و صبح بود و سرد. باران بود و پشت ترك موتور پاهايت گلى شد. از داروخانه كلداستاپ گرفتى و همان پشت ترك تا خانه يخ زدى. هيچى تنت نبود. تلاش كردى كاپوچينو درست كنى ولى گند زدى. پنجره آشپزخانه باز بود. حنا در هر رفت و آمدش به پاهايت پنجه ميكشيد.جمعه اى بارانى بود و دلگرفته بودى. بگذار از تو بپرسم. همه چيز يكجور قشنگى سخت است يا يك جور سختى قشنگ؟ 

يه جورى كه انگار كه از مرگ برگشتم...

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

..

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۸
خطوط

باور كن همه چيز از يادت مي رود. باور كن جز غبار و سايه هاي محو هيچ برايت نميماند. باور كن جنس احساست در زمان خاك ميشود و تو در به در دنبال خودت خواهي گشت. حالا كه از هرآنچه به روحت وصل بودي به ناچار دوري، با طناب واژه ها من را به اين لحظه وصل كن و چيزي بر جا بگذار. هزار قرن تجربه ي زيستن راشل را ثبت مي كني، بعدش چه؟ به آخر ماه مي رسي و پس انداز مي كني، بعدش چه؟ به خودت مي آيي و مي بيني كه گذشت و گذراندي. ولي چطور؟ چرا از اين واگن تاريك و خمار بيرون نمي آيي تا از پشت شيشه ي اين قطار سريع السير كمي بيرون را ببيني؟ چه ميبيني؟ خاك خشكيده و چند درخت كه در جريان باد حل مي شوند. آدم هاي زياد و خاموشي كه هدفون به گوش رد مي شوند. خستگي ناشي از سال ها زيستن و دست و پنجه نرم كردن. لبخند هاي تهي. اميد به آينده اي بهتر. انتظار. ترس از تباهي. موكول كردن همه چيز به يك روز ديگر. روزي كه هيچوقت نمي رسد. آدمي كه هيچ نمي شناسي اش. خنده اي كه باور نداري اش. هميشه همه چيز همينطور نبوده؟ نه. همه چيز تازه است و من باز عادت كردم. ولي اشكالي ندارد.

فعلا



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

تمرين زندگى

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۷
خطوط

ديگه دور نيستى

ديگه منم و ساعتاى شلوغى 

 

خيلى ترسيده بودم 

گذشت



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

جاست هايلايت دِم

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۷
خطوط

زندگي ابدي

72992 كلمه

قهر

تحمل ناپذير شدن ديكتاتوري و تحقير

نگراني از زندگي پيش رو

تاريكي اتاق

كيبرد

دلخوشي هاي عميق و كوچك و كوتاه

تنهايي

 

پ.ن: اونجا كه نوشتم ميدونم دارم اشتباه ميكنم و اين اشتباه آگاهانه ست. ميدوني هر روز كه مي گذره انگار داره از پوشش اشتباه بيرون مياد. انگار ديگه اشتباه نيست و درست ترين كاريه كه تا به حال كردم. برام عجيبه اين روند. نميدونم چي ميشه كه همه چي از سطح داره ميره توي عمق. داره ريشه ميزنه و اين عجيبه. هر چند مهم نيست. نه عجيبي ش و نه اشتباه يا درست بودنش.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

سبكي تحمل ناپذير هستي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۶
خطوط

باري بر دوشم نيست

حرفي در دلم نيست

فراموش ميكنم چه كاري دارم و چه بايد بگويم

 

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir