وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

در جستجوي معنا

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۲
خطوط

اومدم بگم وقتي زياد به واژه ها نگاه ميكني به نظر خيلي بي معنا ميان. درسته اولش با يك نگاه توي ذهنت تصويرشون جون مي گيره اما وقتي سر و كارت باهاشون جدي ميشه و بايد روشون وقت بذاري و ويرايش كني اوضاع فرق ميكنه. ميخوام بگم زياد كه درگير معنا ميشي اون چيز عاري از معنا ميشه. اون لحظه ميفهمي كه اين معنا اكتسابيه و بهش داده شده و يه چيز ذاتي نيست. الان با واژه ها درگيرم و اين رو توشون ميبينم اما در مورد همه چيز همينطوره. نگاه كن: ارتباط

من بعد از چند دقيقه كه داشتم روي قسمتاي مختلف متن جاگذاريش مي كردم يهو اونقدر برام بي معنا شد كه حس كردم غلط نوشتمش و دوباره سرچ كردم كه مطمئن شم ارتباط همينطوري نوشت ميشه. الان داشتم روي «گر چه» مانور ميدادم كه حس كردم چقدر مسخره ست، به جاش «هرچند» گذاشتم، ولي چه فرقي ميكنه... فقط كافيه فراموشي بگيريم.

آخ از معنا، كه نيست و هست... كه بنديم بهش...



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دل عادت ها

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۲
خطوط

تنها زماني كه آسوده خاطر بودم زماني بود كه توي مسير رفت يا برگشت بودم، راستش وقتي توي ماشين يا تاكسي مينشستم دلم نميخواست راه تمام شود، ماشين توقف كند، و من به جايي كه بايد، برسم، اصلا دلم نميخواست، آن لحظه آزاد بودم، رها، كاري نداشتم بكنم جز انتظار براي رسيدن به مقصد و من دلم نميخواست برسم تا آن آسودگي امتداد يابد، خوب يادم مانده. نميدانم دقيقا علتش چه بود، شايد مشغله زياد. هنوز هم مشغله زياد دارم اما آن حس را ديگر ندارم... شايد اوضاع بهتر شده يا من عادت كردم. گرچه باز از زمانهاي محبوبم زمانيست كه در راهم، در همان ده دقيقه راهي كه داخلش مال خودم هستم و موسيقي گوش ميكنم. هوا هميشه سرد است و كمي كه قدم ميزنم سرما فراموشم ميشود، هواي تنم با هواي بيرون هم دما ميشود و هواي موسيقي در تركيب با آن لحظاتي معركه ميسازد. بله، رسم خوشبختي همين است، دقايقي كوتاه، كوچك، تنگ، باريك، ناگه، بي هوا، در دل عادت ها، و تو حالا كه آن دورها نشسته اي، آن را دريافتي.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فاك رئاليتي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۱
خطوط

نوشته شده در حاليكه نويسنده چند روزيست قفل كرده است و ساعت ها به نقطه اي خيره مي شود و فكر مي كند



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

گذشته

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۱
خطوط

احتمالا روي تخت نشسته بودم، داخل اتاق، كوچك بودم، و چيزهاي كمي بود كه قادر به فهميدنشان بودم. روبه رويم روي زمين زانو زد گفت: «يه چيزي بهت بگم ناراحت نميشي؟» در ذهنم تقلا ميكردم بفهمم ناراحت شدن يعني چي؟ چطور ميشود ناراحت شد؟ گفتم: «نه» انگار كه ناراحت شدن چيز خوبي نبود و من تضمين دادم كه ناراحت نميشوم. گفت:«پولهاي عيديتو برداشتيم بستني خريديم.» گفتم: «ناراحت شدم» و در عين حال هيچ حسي نداشتم. انگار كه هيچ اتفاقي نيافتاده باشد. هيچ تعلقي به آن پولهاي عيدي كه توي كيف قرمز كوچكم جمع كرده بودم نداشتم، حتي نميدانستم به چه درد ميخورند، فقط جمع كرده بودم، هيچ حسي نداشتم حتي ذره اي ناراحتي. اما دلم ميخواست نشان بدهم كه بلدم ناراحت شوم و حالا ناراحت شده ام.

نميدانم چرا اين سكانس توي ذهنم مانده، اين ديالوگ، اين فهمي كه از معناي ناراحت شدن نداشتم، و آنچه در سرم ميگذشت و جواب دروغم. تنها ميدانم كه چقدر احتياج به «كودكي» دارم، چقدر لازم است آنچه را كه به صورت غريزي داشتم، حالا دوباره داشته باشم، اما بايد ياد بگيرم، بايد تمرين كنم، كه وقتي غم در دلم جوانه ميزند، به جاي ناله، سر خم كنم و به زيبايي برگهاي سبزش لبخند بزنم. از خود بپرسم اين چيست؟ اين غمي كه از من سر درآورده را چه كسي آب داده؟ چقدر قشنگ است! ميشود از آن يك شعر زيبا زاييد. ميشود با آن سه پله بالاتر رفت. ميشود...



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

inside

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۰
خطوط

?A. Do you think about yourself

B. Yes

A. Then you have free time

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

I used to be fragile

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۰
خطوط

بگذار برايت بگويم از حال خاكستريِ هنوزم،

از رنگين كمان درونم؛

باران كه مي بارد، گرد و خاك افكار تپنده ي اين روزها

مي ماسد به تن خشكي كه مدت هاست فقط مال من است

چنان زشت مي شوم كه از آينه ها مي گريزم

لحظه هاي آكنده از ابر و خورشيد و خنده

مرا به خود باز مي گرداند

دست هاي هزار تو در گوشتم فرو مي رود

خواب هايم در چنگال خاموشي خفه مي شوند

تصوير صد اندوه در سلسله افكار من، كه مي رقصند

رنگ ها مرا زيبا مي كنند

يك لحظه عاشق زندگي مي شوم

يك لحظه در فراموشي به ياد مي آورم

كيف مي كنم

عشق مي ورزم

تنها

و بعد باز

دوباره

هنوز

همچنان

مي روم، مي مانم، مي خندم، مي گريم

هميشه لبخند مي زنم

هميشه بي لبخندم

حالا كه هستم

كه هنور كمي زنده ام

و رنگين كماني درونم مي رقصد

حالا

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

feeing down

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۰
خطوط

?Q. Do you feel better when you write

A. No, not anymore



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

زندگي دروغين

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۹
خطوط

همزمان با ترجمه دارم با روايت داستان هم پيش ميرم و خب جالبه. اينكه از قبل داستان رو بدوني و بعد بياي سراغ ترجمه ش باعث درك بيشتر و عميق تر و در نتيجه حاصل ترجمه ي قوي تري از آب در مياد ولي من وقت نداشتم بشينم داستان رو بخونم و دارم همين الان خط به خط ميخونم و ترجمه ميكنم و خب كلي هم تعجب ميكنم با اين اتفاقاي عجيبي كه ميفته.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

When you choose silence

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۹
خطوط

خيلى وقت بود دلم براى تجربه ى همين حس تنگ شده بود

اين بغض و گريه

اين دلتنگى

اين بى خبرى

اين چه كنم چه كنم

اين بگم يا نگم

اين غرور بيجا

اين حسرت و افسوس

اين عشق كوچك.

حالا كه هست ، تاب تحملش را ندارم.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

the story of someone else’s playlist

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۸
خطوط

وقتى غرق ميشم توى حال يك حس و خودمو كنترل نميكنم

وقتى ميذارم توى تنهايي با حسم راحت و بى پرده رفتار كنم

و انكارش نكنم

اين وقتها رو دوست دارم

امنه



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir