وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

پنج دقيقه سوم

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۹
خطوط

پايان رابطه ي نقاش محبوبم را خواندم و مرا به فكر فرو برد. فكر كردم شايد حق دارم كه در اين ترديد ماه ها گير كنم، كه ندانم چه كنم. كه خوبيها را بسنجم يا خرده شيشه هايي كه هر روز توي پاهايم ميروند و ذره ذره خون ازم ميرود. با فريبا هم حرف زدم، از دستش عصباني بودم و هيچگونه همدردي نداشتم. غمگين بابت دردي بودم كه دخترش ميكشد و يكذره هم عذاب خودش برايم مهم نبود. من مادر نبودم، من فرزندي بودم كه تسليم خواسته ها بود از جايي به بعد عصيان كرد و حالا فقط حال دخترش جلوي چشمم بود و قاطعانه حرفم را توي رويش زدم. ولي اصلا حس نكردم كه ميشنود. من هرگز نتوانستم او را درك كنم يا حس نزديكي بهش پيدا كنم. هيچوقت نفهميدم چه حسي به من دارد و چه فكري راجع بهم ميكند ولي بعيد ميدانم حرفهايم را جدي بگيرد.از چنار فورت لي به خانه برگشتيم و ولوم موسيقي دارد گوشم را كر ميكند. خرده شيشه ي ديگري توي پاهايم فرو رفت. دفترم را ببندم تا فردا با كلمات بهتري برگردم.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

پنج دقيقه ي دوم

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۸
خطوط

من عقب ميكشم، ليبرا موج تازه اي ميريزد سر و رويم. من ميدوم تا ساحل و زير افتاب با مغزي تركيده و دلي بيمار دراز ميكشم، موج ديگري ميكوبد به تمام بدنم. اين بود چرخه تكرار شونده ماجراي ما. يا بهتر بگويم: الگوي تكرارشونده.

گفتم چقدر از خودمان بي خبريم، و بعد با خودم فكر كردم، حالا كه خبردار شدم چه چيزي عوض خواهد شد؟ هرگز براي او چيزي را فدا خواهم كرد؟ نه. بايد برگردم عقب، عقب و عقب تر. از ساحل آنقدر دور شوم كه موج هاي لرزان ليبرا را نبينم. برگردم توي غار و از تاريكي نترسم. تنهايي مرا سالم ميكند. تنهايي، درونم را رها ميكند و ميگذارد تا قلبم خودش را درمان كند. حالا كه ميدانم چقدر فقدان توجه، عاطفه و حرمت در ميان ما ريشه كرده، دانستن زخم هاي رابطه مرا آگاه ميكند به اينكه بايد بروم. خودم خواستم كه اين رود سر از لجنزار درآورد. اين رود مال من نبود و هرگز نتوانست سنگهاي بسترم را لمس كند. توي مسير درستي نبودم و نيستم و اين لجنزاري كه درونش گير افتاديم پاسخ بجايي بود.

يادم آمد روزهايي را كه مي انديشم توي اقيانوسي آبي هستم و توان ديدن اين حجم از خوشبختي را ندارم، گاهي چشم باز ميكنم و تنها چشم اندازي از مرداب پيش رويم است. در هر دوي اين موارد، ميدانم كه يك جاي كار ميلنگد اما مگر روزي بودي كه يك جاي كار لنگيده باشه؟

ترسيده ام

از باورهاي اشتباه و ترديد هاي بي تصميمم.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

3%

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۸
خطوط

حالا كه مجبورم روزي پنج دقيقه بنويسم:

اجبار به نوشتن خوب است، براي من اجبار هميشه محرك است و گاهي به اجبار زندگي ميكنم. مثلا مجبورم باشم كه غم در دل ديگري نرود، كه كسي مادرانه مراقب پني باشد، كه عصيانم، راه را براي ديگري باز كند، كه انگيزه باشم براي خواهرم، كه ...

قطار دو، از دل فقيرنشين برانكس ميراند تا ته بروكلين. دو هفته ميشود كه هر روز سوارش ميشم و روزم را با مريض ها و دكتر و بلرتا ميگذرانم. و شب خسته و سردردم. با ليبرا سه درصد را تماشا ميكنم و پني را نوازش.

به خودت و روتين تحميلي ات نگاه ميكني و ميبيني هيچ اتفاق تازه اي نمي افتد و در تكرار مكررات غلت ميزني. ديگر جنون توي مترو و هيجان خيابانها و قصه هاي مريض ها و چهره ي عبوس دكتر و رفتار مار مآبانه مديرم، هيچ چيز تازه اي ندارد و برايم دلزدگي به جا گذاشته است.

ميخواستم براي روزهاي معدود بي پايان وقت بگذارم، از علم داده ها سر درآورم و حسرت يوگا و نقاشي را از دلم بيرون بكشم. مانده ام فصل برانكس به سر آيد. پاييز شود. ۲۹ ساله شوم و سر از رازهاي تازه تري در آورم.

روزهاي اخر است...

اينسايد را باز كردم و نوشتم شايد فقط فريدا بتواند مرا بفهمد، بازتماشاي فريدا، من را به قعر تجربه ام برد و در سياهي چاهي كه به اختيار براي خود كنده بودم، فرو انداخت. هر لحظه ي زيستنش در قاب دوربين، خودم را برايم زنده ميكرد و راهي نداشتم جز اشك ريختن. از خودت ميپرسي اينهمه احساس را كجايت قايم كرده بودي كه خودت هم نميدانستي هست و به هواي نبودنش تصميم هاي عاقلانه ميگرفتي كه حالا چقدر به نظر احمقانه مي آيند.

قطار دو هميشه گريه هاي مرا با خود اينور و اونور ميبرد و حالا كه از پنج دقيقه بيشتر گذشته و چشمهاي من هم به ميزان كافي خيس شده، بهتر است دست بكشم و مثل مسافري عادي در صندلي ام بمانم تا رسيدن به مقصد، ليبرا و پني و روتينم.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

تكليف

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۷
خطوط

يا ليبرا رو كشتم يا از او چيز ديگري ساختم

در سر.

يك سال و پنج ماه گذشت. من بدترم. معلق ميان دو زبان. هر دو رو به انحدام.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

Bird of Paradise 🎼

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۷
خطوط

چه وقت سنگيني قلب اينقدر مهم شد؟

" احساسات اسب‌هاي وحشي بودند و بريدا ميدانست كه "منطق" هرگز نخواهد توانست
به تمامي بر آنها غلبه كند."



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

و تو

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۷
خطوط

اما وقتي قلب من تكان ميخورد كه پاي شعر در ميان باشد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

تعبير رويا

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۶
خطوط

Dreams about moving to a new house often symbolize significant changes or transitions in your life. The house represents your mind, self, or current life situation, and each room can symbolize different aspects of your life or inner self.

In your dream, the new room with a window overlooking a beautiful ocean might represent new opportunities, emotions, or perspectives that you are encountering. The ocean often symbolizes the unconscious mind, deep emotions, or the vast possibilities in life. Seeing the ocean right outside your window could suggest that you are on the verge of exploring deeper emotions or experiences.

The fact that the sea's waves enter your room through the window and the small holes in the wall indicates that these emotions or life changes are overwhelming or intruding on your personal space. It could reflect feelings of being overwhelmed by something new in your life, or concern about how to manage these changes and maintain control.

Your reaction—being shocked and then concerned about how to live with this situation—could point to a sense of anxiety or uncertainty about how to handle these changes or emotions. The holes in the wall might symbolize vulnerabilities or unresolved issues that are allowing these external forces to affect your inner peace.

Overall, this dream could be reflecting your concerns about adapting to new circumstances or emotions in your life, and how they might disrupt your sense of stability or control. It suggests a need to address these issues or emotions carefully, to find a balance that allows you to coexist with them without feeling overwhelmed.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

The OA

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۶
خطوط

نينا ازاروف يك كمپاني داشت كه آدمهاي كه خوابهاي شفاف و متفاوتي رو ميديدند استخدام ميكرد. شب ها در آنجا ميخوابيدند٬ خواب ميديدند و بعد بلافاصبه شرح خوابشان را ثبت ميكردند. دارم فكر ميكنم من كه اينجا ديگر هيچ غلطي نميكنم. حداقل خوابهايم را ثبت كنم. هر چند نه شفافند نه متفاوت.

من آنچه را كه مينوسم به ندرت بازخواني و بازنويسي ميكنم. وقتي ترجمه ميكني مجبوري چندين مرتبه بخواني و بازبنويسي اما اينجا لازم نيست. ميداني اينجا براي من چه حكمي دارد؟ هربار گذشته را ميخوانمُ از خودم يك چيز جديدي ياد ميگيرم. چيزي كه حالا يادم رفته و در زندگي ام ساتفاده اش نميكنم. ياد سوگند افتادم كه توي مغازه نشسته بودم و داشت تند تايپ ميكردم و متعجب ميگفت چقدر سريع تايپ ميكني. اما حالا انگشتانم در هم گير ميكند. خيلي اخيرا اين حالت بهم دست ميدهد كه انگشتانم قفل شوند.

فكر ميكنم تحت تأثير سريال هاي علمي تخيلي كهبه صورت متناوب ميبينم چنين خوابي ديدم. توي اتاق تاريكي بوديم كه با نور خورشيد روشن شده بود و ايواني بزرگ داشت. توي ايوان تعداد زيادي آدم بودند و به اين واقعه عجيب نگاه ميكردند. نميدانم چگونه اما سايه ي تمام سياره ها را داشتم جلوي ايوان ميديدم. انگار در هاله ي نارنجيه غروب خورشيد٬ سايه سياره ها معلوم بود. عجيب بود. خيلي عجيب و يك جمعيت زياده استاده و با بهت نگاه ميكردند. بعضي ها توي بالن نشسته بودند و تماشا ميكردند. يك عالمه بالن هم توي آسمان بود. يادم است كه سايه ي زحل را ديدم. از روي قمرش فهميدم زحل است چون دانش چنداني نداشتم شايد هم زحل نبود. در ادامه ي خواب دنبال يك آدرس ميگشتم. سحري كه توي خوابگاه داشنگاه ميشناختم را آنجا ديدم. آدمي كه دنبالش بودم رو پيدا نكردم و ديدن يك آشنا برايم قوت قلب بود. استرس داشتم چون آدرس خيلي عجيب و پر ويچ و خمي بود و من هم به اشتباه خيلي جلوتر از مقصد از تاكسي پياده شدم. كلا در زندگي واقعي هم اين عادت را دارم كه جلوتر يا بعدتر از مقصد پياده شوم به اشتباه.

نميداني آدمي كه دنبالش بودم كه بود٬ شايد الان يادم نباشد. اما بعد از سحر٬ آدمهاي ديگري هم پيدا شدند كه يكجوري به آن ادم ربط پيدا ميكردند و فهميدم كه جاي درستي هستم و همه چيز را به راه است.

تا همين دو شب قبل هم هر شب خواب ر را ميديدم با سناريوهاي مختلف كه هيچكدامشان را يادم نيست.

فعلا



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حال

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۵
خطوط

اونقدر نمينويسم كه خواب ها و بيداري ها در هم تنيده و بافته و يكدست شده.

كه مني كه در نگاه توست با مني كه در نكاه منه و من واقعي و ديگر من ها٬ در آميخته.

كه زورم به درست كردن من و زندگي دروني و خصوصيم نميرسه.

تا بعد كه حرفهام يادم بياد.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

Koop Island Blues

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۵
خطوط

The truth is
We ran out of time



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir