نگاه ها
اوضاع هيچوقت آنطور هم كه به نظر ميرسد، بد نيست.
* هارپر لي
خيره به نگاهِ مهربانِ دخترك كه لبانش در چارچوبِ زمانِ حال، لا به لاي شعر هاي عاشقانه ميرقصد... تو گويي چشمِ ديدنِ آن مرد كه در هر باران ميميرد را ندارد، اما، او فقط چشمِ ديدنِ حقيقت را نداشت... حقيقتي كه جيغ ميكشيد در گوشش سفرت را ... دلش ميخواست از گام هاي زندگي جدا شود بپيوندد به مخاطراتِ دريا... غرق شود در نيستيِ محضِ دنيا ... از خواب هاي خالي اش بپرد فرو رود در آغوش مرگ ... و از همه بيشتر دلش ميخواست روحش بميرد... جسمش به درك ...
/ كه من نطقم در عمق چشمانِ تو كور ميشود... به درك!... برگرد..
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]