احوال تازه
براي منِ امروز، آگاهي بالاترين چيز است و هيچ چيز بيشتر از ذهني كه محدود است آزارم نميدهد... براي من فراتر از مرزها رفتن، وراي افكار قالبي و سنت هاي انعطاف ناپذير بودن، خيلي با ارزش است... مثل اين ميماند كه كسي كه به تو بدي كرده است را درك كني... نه اينكه بي خودي مهربان باشي به اين معنا كه او را بخشيده اي و وجودت پر از مهر و خالي از كينه است... نه ... اما ميشود قبول كني كه همه مان ممكن است چنين و چنان كنيم و اين چيز بعيدي نيست... قرار نيست همه خوب و بي آزار باشند... گاهي ميشود بخاطر لذت خودت كسي را قرباني كني... چون آدمي... و اين از آدمي بعيد نيست...
هر چقدر هم كه ناله كنم بايد بگم در نهايت اين رنجي كه ميبرم برام خيلي باارزشه. مثل كاراكتر اصلي باشگاه مشت زني، بايد اعتراف كنم دوست ندارم با يه جسم و روح تر و تازه كه خش ور نداشته، دنيا رو ترك كنم... بايد لت و پار شد شايد... ولي ته ش يه كاري كرده باشي... مثلا، زندگيتو كرده باشي... يا.. بهترين تابلوتو تموم كرده باشي... يا هر چي...
خلاصه.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]