وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

احوال تازه

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۳
خطوط

براي منِ امروز، آگاهي بالاترين چيز است و هيچ چيز بيشتر از ذهني كه محدود است آزارم نميدهد... براي من فراتر از مرزها رفتن، وراي افكار قالبي و سنت هاي انعطاف ناپذير بودن، خيلي با ارزش است... مثل اين ميماند كه كسي كه به تو بدي كرده است را درك كني... نه اينكه بي خودي مهربان باشي به اين معنا كه او را بخشيده اي و وجودت پر از مهر و خالي از كينه است... نه ... اما ميشود قبول كني كه همه مان ممكن است چنين و چنان كنيم و اين چيز بعيدي نيست... قرار نيست همه خوب و بي آزار باشند... گاهي ميشود بخاطر لذت خودت كسي را قرباني كني... چون آدمي... و اين از آدمي بعيد نيست...

هر چقدر هم كه ناله كنم بايد بگم در نهايت اين رنجي كه ميبرم برام خيلي باارزشه. مثل كاراكتر اصلي باشگاه مشت زني، بايد اعتراف كنم دوست ندارم با يه جسم و روح تر و تازه كه خش ور نداشته، دنيا رو ترك كنم... بايد لت و پار شد شايد... ولي ته ش يه كاري كرده باشي... مثلا، زندگيتو كرده باشي... يا.. بهترين تابلوتو تموم كرده باشي... يا هر چي...

خلاصه.

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بيست و چهارسالگي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۳
خطوط

من خيلي خسته م



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

تصميمات تازه

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۳
خطوط

اولين كلمات اينجا تحت تأثير كسي نوشته ميشد كه هيچوقت درست و حسابي داخل زندگي ام نبود. و من روزها را از پي هم گذراندم و روياها و آرمانها و رابطه ي شخصي خودم را داشتم و ديگر به ملهم نوشته هايم چندان فكر نميكردم و ديگر آن نقش پر رنگ در خيال و افكارم را نداشت و به حاشيه رفته بود.

ولي

هميشه يكجوري، هر چقدر كم، هرچقدر كمرنگ، هرچقدر همينجوري، به من وصل بود. يا شايد من بهش وصل بودم.

عجيب اينجاست

كه همان او كه  رنگ باخته بود  در من، حالا دارد آينده ي مرا رقم ميزند...

و من از هميشه بيشتر سردرگمم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فروپاشى

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۲
خطوط

اين روزها، هم از ياد من ميروند

هم تقويم

اما



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

من خسته ام

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۱
خطوط

چشام سنگين شدن و درد ميكنن. سرم تير ميكشه. نگاهم به امشب مثل نگاهم به واقعه اى تروماتيكه. هيچكس نفهميد جز خودم. وقتى برهنه بودم اين حس رو نداشتم ولى وقتى تو اون سؤالها رو پرسيدى حس ميكردم دارى بهم تجاوز ميكنى. و من مغرورانه تن دادم و در تنهاييم فروريختم. چشام هى خيس و خشك ميشن. حساى جگرسوخته م دوست دارن زبون باز كنن  اما انگار ديگه نميشه. همه چيز به نظر زر مفت مياد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

.

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۰
خطوط

بعد از اينكه توي خودم غرق شدم سر بالا آوردم ببينم بيرون چه خبر است، ولي زبان مشتركمان هيچ ياري رسان نيست وقتي افكارمان از دو سوي مخالف برميخيزد. خسته شده بودم از اينهمه خستگي و دنبال آدمي ميگشتم كه هم آشنا باشد هم غريبه. نه. دنبال معنايي ميگشتم كه بشود باورش كرد. توي سرم نقشه هاي فرار بود اما از اينكه با خودم تنها باشم هم ميترسيدم. از اينكه بي كلمه يكجا بنشينم و نتوانم چيزي بگويم. همه چيز در سرم قشنگ رديف ميشود و درآستانه ي كلمه شدن از هم فروميپاشند.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

94-98

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۴۹
خطوط

يكي از شبهاي تابستان 94 طبق عادت كه هميشه خودش را سانسور ميكرد به غريبه ها براي همصحبتي پناه آورد، اتفاق تازه اي نبود هميشه چنين ميكرد. يكي از همين غريبه ها زمستان 91 تا دي ماه 92 را برايش رقم زدند و او اثرات جانبي اش را همچنان تحمل ميكرد و هنوز شبها با هق هق ميخوابيد. غريبه ي آن شب توجه ش را جلب نكرد. اما طبق ترفندي مسخره از غريبگي درآمد و حالا كسي بود كه گاهي يادي از او ميكرد و هميشه همينجوري عادت شكل ميگيرد. احتمالا چهار ماه بعد حس ميكني دوست داشتن شكل گرفته است. بعد تصميم ميگيري ديدار اتفاق افتد. بعد و بعد و بعد. خاطره هاي قشنگ ميسازي. عكسهاي قشنگ ميگيري. حرفهاي قشنگ رد و بدل ميكني. بعد به اين فكر ميكني كه چرا تا هميشه اينطور نباشد؟ اما براي هميشگي بودن شروط زيادي لازم است. براي آنها اينطور بود. بعد از سال 98 حس كردند دارند ميبازند. بعد ياد گرفتند چطور دور از هم بمانند تا آسيب بيشتري نبينند. بعد همه چيز از شكل رابطه بيرون آمد و عادي شد.

‍‍

بعد نوشت: طول كشيد تا بفهمم راجع به كي نوشتم. ولي آره همه چيز عادي شد. سال ۴۰۰ بر اتفاق ترين سال زندگيم بود و اصلا يادم رفت همه اينارو.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بچه شدم

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۴۹
خطوط


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بهمن

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۴۸
خطوط

اين شد و آن نشد

من هميشه به تصميماتم احترام گذاشتم

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

يادم نمياد چي شد كه اينو نوشتم.... آه از زمان

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۴۸
خطوط

همه چى به گند كشيده شد

فقط چون نتونستم جلوى گريه م رو بگيرم

نتونستم تنديس سنگى كه از خودم براى ديگران ساختم مقاوم نگه دارم

گريه ت رو كه ببينن

احساساتشون جريحه دار ميشه

و محبت ميكنند بهت

اون محبت آخرين چيزى بود كه ميخواستم

من ميخواستم خودم رو نجات بدم فقط



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir