وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

اولي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۴۳
خطوط

من از اين رابطه خسته م اما به آن عادت كرده ام ... به بودن در حباب يك رابطه كه هر لحظه با تلنگرى كوچك مى تركد

و او

با نفس هايش حباب ديگرى ميسازد

حبابى كه محكوم به فناست

ميدانم آنقدرى خوشبخت هستم كه او را دارم

اما نميتوانم خوشبختى را مزه كنم

مثل كيكى شكلاتى داخل ظرفى پلمپ



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

قسمتي از يك سناريوي سوخته

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۴۳
خطوط

ميپرسي: بيشتر از اين جاده با من مي آيي؟

ميگويم: تو به هيچ چيز اعتقاد نداري. من هم همينطورم. ولي براي رفتن، بيشتر رفتن، به يك آدم معتقد نياز دارم.

ميگويي: عجب.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فردا

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۴۲
خطوط

خاموشىِ اتفاق هاى نيافتاده

نميتواند خوابهاى تو را بلرزاند؟

من به معناى شبهاى رفته فكر كردم

و شعرهاى بوسيده

[...]

فضايى خالى، براى هرآنچه بخاطر نمياورم

و چشمهايم را از كامِ خيال بيرون كشيدند

آيا هنوز به افكار عمومى، خاصيت خميده ى خوابها را ميتوان نسبت داد؟

كسى در من نيست كه بوده باشد

حالا حافظه ام

از خاطرات آنها شكل گرفته

كه روزى در من بوده اند

و من نبوده اند

فردا

من نيستم

خاطره اى هستم

محفوظ در حافظه ى يك نفر

كه فكر ميكند من است



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بخشي از يك سناريوي سوخته

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۴۲
خطوط

ميپرسي: بيشتر از اين جاده با من مي آيي؟

ميگويم: تو به هيچ چيز اعتقاد نداري. من هم همينطورم. ولي براي رفتن، بيشتر رفتن، به يك آدم معتقد نياز دارم.

ميگويي: عجب.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

Waiting for nothing

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۳۹
خطوط
درمان با عطر گلهاى وحشى 

بخار دم نوش

سرماى زمين

دور از آشنايى

در دل طبيعت 

شايد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

افسانه گوى شب

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۳۹
خطوط
با اكنونِ خود، غريبه شده بود 

با آدم هاى هميشگى 

با عادت هاى هميشگى

با باور هاى هميشگى

حس كرد دوست ندارد آنجايى كه هست باشد

حس كردم دوست ندارم آنجا باشم كه هستم

توى سرم، در جاى ديگرى بودم

جايى كه دور بود ... جايى كه نبود

چه اهميتى دارد...فردا باز همان آدم هميشگى ميشوم

با عادت هاى هميشگى... آه



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

.

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۳۷
خطوط
حس هموني رو دارم كه همه چيزش رو پاك فراموش كرده و با زندگي جديدش خو گرفته

گرچه گاهي ناگه حس ميكنه يه چيزي كم داره اين وسط...

حس همونو دارم كه اتفاقي پاشو توي اتاقي ميذاره كه دنياي قبليشو مثل رعد

مثل برق

مياره جلو چشاش

بعد از خودش ميپرسه

من كي ام

كجام

اصلا اينجا چيكار ميكنم

چي به سرم اومده

چرا يادم نمياد

...

بعد گريه ميكنه

اما نميدونه چرا

بنظرش ترازديِ مضحكيه

حس همونو دارم

كه گنگ

وسط همون اتاق

با همون احوال عجيب

نشسته و گريه ميكنه



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ثبت آذر

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۳۷
خطوط

تا ماه آذر از زير دستم در نرفته آمدم چيزي بنويسم

اما نميدانم چه

فقط ميدانم ميشود هيچ ننوشت و هي قضيه را كش بدهم راجع به چه چيز نوشتن، بعد همينجور الكي الكي كلمات پشت هم سوار بشوند و من باز الكي و و كاذبانه حس كنم كه چيزي نوشته ام.

ولي بنظرم بايد وبلاگ مفيد تري داشته باشم. بيشتر دوست دارم به زبان انگليسي باشد كه مفيد تر تر شود.

راجع به اين چيزها بعدا فكر خواهم كرد.

مرا ببخشيد كه قسمت بيخود هويتم را در اين صفحه پخش ميكنم

اگر از عشق و اندوه مينوشتم شايد برايتان جذاب تر ميبود اما عشق و اندوهم جور ديگري تخليه ميشود.

جفتش را مستقيم به طرف مقابلم در رابطه انتقال ميدهم. چيزي باقي نمياند كه مكتوب كنم.

كسي را پيدا كنيد كه صد درصد شما را خواهان شنيدن باشد

و اگر همچين كسي پيدا نشد صد در صد خود را جور ديگري تخليه كنيد... مثلا در يكي از هفت هنر.

فعلا



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

شبانه من در گذشته ى خويشتن شدم تلف

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۳۶
خطوط
من در گذشته ى خويشتن، شبانه تلف شدم 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

تبر

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۳۵
خطوط

گريه در چيزي تاريك، در آغوش يك نفر ديگر، درست وقتي كه ميفهمي هر كاري انجام مي دهي در پايان سر از زباله دان در مي آورد، درست ترين كار است.

هر چيزي كه به آن مغروري روزي دور انداخته خواهد شد.

و من در خودم گم شدم.

- باشگاه مشت زني/ چاك پالانيك / ترجمه پيمان خاكسار

تايلر به خواب نميرفت، پى راهى بود كه تسكينش دهد. به انجمن هاى حمايتى پناه آورد و درد هاى ديگران را نگاه كرد، بعد با كمى حس خوشبختى به خواب رفت.  گاهى در آغوش بيماران سرطانى ميگريست و كمى از روح خود را آزاد ميساخت. تايلر، تايلر ديگرى درونش ساخت و آنقدر طبيعى اينكار را كرد كه تايلر ديگر درونش، راهى به بيرون باز كرد و تايلر قصه ى ما را تحت كنترل خودش در آورد. بازى هاى ذهن يك نويسنده، كله ى آدم را ميتركاند. و من مبهوت آيه هاى هنرم.

كمى بيشتر از كمى بغض و حالتى سنگين درونم انباشته شده است. نه به مرور زمان بلكه ناگهان. ناگهان شكل يك كوه ، درونم منبسط شد. شكل يك گره درونم منقبض شد. پشت پنجره اتاقم از جايى كه من دراز كشيده ام فقط آسمان معلوم است با ابرهاى داخلش.  از زير شكمم تا جلوى حلقم را يك چيز سنگين  پر كرده. بغض از از حلقم عبور كرده و زير نافم رسيده. بيرون نتوانسته بزند پس درونم چاله كنده و عميق تر رفته.  



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir