درست پشتِ پنجره ي اتاقم
تو خورشيدي و ماه
كه ميتابي
روز و شب
درست پشتِ پنجره ي اتاقم
بي آنكه لحظه اي،
پشتِ ابر بماني
دي ماه 95
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
تو خورشيدي و ماه
كه ميتابي
روز و شب
درست پشتِ پنجره ي اتاقم
بي آنكه لحظه اي،
پشتِ ابر بماني
دي ماه 95
ميگفت دوست دارد شبها، پيش از آنكه خواب ببردش، طعمِ يك تجربه ي ناگهاني را زير دندانش حس كند. تا فردايش بتواند جور ديگري زندگي كند؛ مثلا از آدمها نترسد و باور كند كه رفتن زيباتر از ماندن است. دوست داشت شبها يك نيروي نامعلوم، بالهاي سابقش را از پنجره بندازد داخل و او، تا آنجا كه پرواز در خاطرش مانده، بال بگيرد و از دور، دورهاي واهي، به زمين نگاه كند؛ به اين بازيِ بي برو برگرد مسخره! كه كمتر كسي از آن دست ميكشد. همه ميخواستند آخر بازي را ببيند اما قبل از آن يك نفر بيايد به من بگويد "آخر" يعني چه؟
از اولين صندلي رديف آخر بلند ميشوي و ميگويي: آخر يعني پايان. مثل اين هست كه به قله ي بلند ترين كوه برسي و ديگر نقطه ي بالاتري براي رفتن نباشد. يعني به آخر رسيده اي. و از صعود دست ميكشي چون بالاخره ته ش را خودت چشيدي.
من موهاي بلندي ندارم، يعني نميگذارم كه بلند شوند، شكل آرزوهايم؛ يه يك حدي كه رسيدند درنگ نميكنم و خودم ميگيرم با قيچي مي برمشان. با همان قيچي يغورِ دسته فيروزه اي كه پارسال از توي كشو بيرونش آوردي تا نخ جعبه ي شيريني خامه اي ها را ببري. ميخواستي نشان دهي كه چقدر خوشحالي از حضورِ نطفه ي توي شكمم. روي صندلي راكيِ كنار پنجره نشسته بودم و به آخر اين قصه فكر ميكردم و نگران پروانه هايي بودم كه خيلي وقت بود داخل بدنم پر نميزدند.
به روايتِ آنها كه هنوز كمي زنده اند/ پروانه ها
شكلِ شعري كه به تهِ خودش نرسيد
در ادامه ي سكوتِ خويشتن خفتم
من درون خودم از غمم،ماهي
سي چهل مرتبه اندك اندك مردم
در درون مني و در دلم نه نه
در درون مني و بي دلم حتما
رفته اي توي ريه ام شايد
كه نفس ميكشم و درد توست بازدم
و ديگران هم
راهي نداشتند به درونش
تنها "عادت" بود كه توانست او را از پا در آورد
و يا شايد
يك نوع دلتنگيِ مريضِ ناشي از عادت'
دلم ميخواد يه كافه داشته باشم، با مشتري هاي عجيب و غريب... بيان رو پيشخوان جلو خودم بشينن و حرف بزنيم، مشتري هاي زوج و چند نفره هم تو اتاقك ماننداي داخل سالن بشينن... موزيك يان تيرسن هم پخش شه.. اينجوري.. كافه كوپه.
مرحله ي بعدي ست
هنوز موقعيت خود را شناسايي نكرده ام
گيج و گنگ
نگاه ميكنم به آدمهايي
كه هنوز درگير مرحله ي قبل اند
و احساس تنهايي ميكنم
كسي نميداند
شايد پرت شده ام
از ارتفاعات شعر
به...
هنوز موقعيت خود را شناسايي نكرده ام
كه فراموش ميكنيم
ما را
كه كم ميشويم
كم
و كمتر
از كلمه
ما را
به ياد خواهيد آورد
آنگاه كه كم ميشويد
كم
و كمتر از كلمه