وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
شب نويسي وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد

ابزار وبمستر

شب نویسی

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۲۴
خطوط

میگفت دوست دارد شبها، پیش از آنکه خواب ببردش، طعمِ یک تجربه ی ناگهانی را زیر دندانش حس کند. تا فردایش بتواند جور دیگری زندگی کند؛ مثلا از آدمها نترسد و باور کند که رفتن زیباتر از ماندن است. دوست داشت شبها یک نیروی نامعلوم، بالهای سابقش را از پنجره بندازد داخل و او، تا آنجا که پرواز در خاطرش مانده، بال بگیرد و از دور، دورهای واهی، به زمین نگاه کند؛ به این بازیِ بی برو برگرد مسخره! که کمتر کسی از آن دست میکشد. همه میخواستند آخر بازی را ببیند اما قبل از آن یک نفر بیاید به من بگوید "آخر" یعنی چه؟

از اولین صندلی ردیف آخر بلند میشوی و میگویی: آخر یعنی پایان. مثل این هست که به قله ی بلند ترین کوه برسی و دیگر نقطه ی بالاتری برای رفتن نباشد. یعنی به آخر رسیده ای. و از صعود دست میکشی چون بالاخره ته ش را خودت چشیدی.

من موهای بلندی ندارم، یعنی نمیگذارم که بلند شوند، شکل آرزوهایم؛ یه یک حدی که رسیدند درنگ  نمیکنم و خودم میگیرم با قیچی می برمشان. با همان قیچی یغورِ دسته فیروزه ای که پارسال از توی کشو بیرونش آوردی تا نخ جعبه ی شیرینی خامه ای ها را ببری. میخواستی نشان دهی که چقدر خوشحالی از حضورِ نطفه ی توی شکمم. روی صندلی راکیِ کنار پنجره نشسته بودم و به آخر این قصه فکر میکردم و نگران پروانه هایی بودم که خیلی وقت بود داخل بدنم پر نمیزدند.

 

به روایتِ آنها که هنوز کمی زنده اند/ پروانه ها



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد است. || طراح قالب avazak.ir