وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
The OA وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد

ابزار وبمستر

The OA

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۶
خطوط

نینا ازاروف یک کمپانی داشت که آدمهای که خوابهای شفاف و متفاوتی رو میدیدند استخدام میکرد. شب ها در آنجا میخوابیدند٬ خواب میدیدند و بعد بلافاصبه شرح خوابشان را ثبت میکردند. دارم فکر میکنم من که اینجا دیگر هیچ غلطی نمیکنم. حداقل خوابهایم را ثبت کنم. هر چند نه شفافند نه متفاوت.

من آنچه را که مینوسم به ندرت بازخوانی و بازنویسی میکنم. وقتی ترجمه میکنی مجبوری چندین مرتبه بخوانی و بازبنویسی اما اینجا لازم نیست. میدانی اینجا برای من چه حکمی دارد؟ هربار گذشته را میخوانمُ از خودم یک چیز جدیدی یاد میگیرم. چیزی که حالا یادم رفته و در زندگی ام ساتفاده اش نمیکنم. یاد سوگند افتادم که توی مغازه نشسته بودم و داشت تند تایپ میکردم و متعجب میگفت چقدر سریع تایپ میکنی. اما حالا انگشتانم در هم گیر میکند. خیلی اخیرا این حالت بهم دست میدهد که انگشتانم قفل شوند.

فکر میکنم تحت تأثیر سریال های علمی تخیلی کهبه صورت متناوب میبینم چنین خوابی دیدم. توی اتاق تاریکی بودیم که با نور خورشید روشن شده بود و ایوانی بزرگ داشت. توی ایوان تعداد زیادی آدم بودند و به این واقعه عجیب نگاه میکردند. نمیدانم چگونه اما سایه ی تمام سیاره ها را داشتم جلوی ایوان میدیدم. انگار در هاله ی نارنجیه غروب خورشید٬ سایه سیاره ها معلوم بود. عجیب بود. خیلی عجیب و یک جمعیت زیاده استاده و با بهت نگاه میکردند. بعضی ها توی بالن نشسته بودند و تماشا میکردند. یک عالمه بالن هم توی آسمان بود. یادم است که سایه ی زحل را دیدم. از روی قمرش فهمیدم زحل است چون دانش چندانی نداشتم شاید هم زحل نبود. در ادامه ی خواب دنبال یک آدرس میگشتم. سحری که توی خوابگاه داشنگاه میشناختم را آنجا دیدم. آدمی که دنبالش بودم رو پیدا نکردم و دیدن یک آشنا برایم قوت قلب بود. استرس داشتم چون آدرس خیلی عجیب و پر ویچ و خمی بود و من هم به اشتباه خیلی جلوتر از مقصد از تاکسی پیاده شدم. کلا در زندگی واقعی هم این عادت را دارم که جلوتر یا بعدتر از مقصد پیاده شوم به اشتباه.

نمیدانی آدمی که دنبالش بودم که بود٬ شاید الان یادم نباشد. اما بعد از سحر٬ آدمهای دیگری هم پیدا شدند که یکجوری به آن ادم ربط پیدا میکردند و فهمیدم که جای درستی هستم و همه چیز را به راه است.

تا همین دو شب قبل هم هر شب خواب ر را میدیدم با سناریوهای مختلف که هیچکدامشان را یادم نیست.

فعلا



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد است. || طراح قالب avazak.ir