وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

دور افتاده گي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۱۴
خطوط

حرفهايي هستند كه بايد بزنم... در هوا جريان دارند مثل عطري كه به نسيم، نرفته ... روزهاست مانده و نفسم را نمك گير كرده... و من زيرِ دينِ اينهمه آرامش، ساكت مانده ام... كه اين سكوت از ترس باشد شايد... از شعر هايي كه دامنم را نگرفته اند.. گويا باور ندارند.. باور نميكنند كه ميشود كلمه ها را مهربانتر پيش هم چيد... ميخواهم از هم آغوشيِ چند واژه، شعري زاده شود كه بشود به قلبم پيوندش زد... كه با هر تپش.. كه با هر تپش... كلمه ها، تكان بخورند...بلرزند... جوري كه از ياد نبرند زنده اند ...

خب در انتهايش بايد بگم من قادر به داشتن هيچ عقيده ي مطلقي نيستم.. هميشه آن شك همراهِ من است.. نميدانم اين موضوع چند درصد غم انگيز است.. ولي هست... به هر حال.. من، مسافرِ هر لحظه ام... هر لحظه! باقي، مهم نيست...



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اين فصل از زندگي ت

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۱۴
خطوط

ميخواي بدوني دوباره عاشق شدن چه حسي داره؟

بذار برات بگم كه اگه همون بار اول (در اينجا هيچ اهميتي نداره كه شما عشق رو چي تعريف ميكنيد، هر حسي كه ميخواد باشه، مهم اينه كه يه حس معمولي نيست، توش دلتنگي، نفس ميكشه) / اگه همون بار اول خوب لمسش كرده باشي، اينبار ديگه قبول ميكني كه اميد واهي نداشته باشي، اينبارم اجازه ميدي به خيالت كه پرواز كنه، با اين تفاوت كه ميدوني يه روز اين خيالِ خوش رنگ، جلو چشات پر پر ميشه. / دلتنگ ميشي! دلتنگ و دلتنگ تر... ولي يكي تو گوشت زنگ ميزنه و ميگه: اين دل ميتونه براي هزار نفر بتپه و تنگ شه! / خواهش ميكنم با من مخالف نباشيد! منم قبول دارم كه يه سري آدمها درست شكلِ تريلي تو جاده، روح رو با آسفالت يكي ميكنن و سالها طول ميكشه تا بتوني سر پا وايسي (تازه به گوشم خورده كه يه سريا روحشون از بن فلج شده و اين فاجعه جبران ناپذير بوده) به نظرم اين دسته از آدما،... نظري ندارم... من جاي اونا نيستم. / به هرحال ميخواستم بگم دوباره عاشق شدن طعمِ يه سيبِ رسيده رو داره؛ فرض كن خسته اي... از خلاءِ وجودت، از تنهايي، از گريه هات، از حرف زدن با خودت... از همه اينا خسته اي و از زورِ خستگي تكيه ميدي به درخت سيبِ باغچه ي ... باغچه ي كجا؟ باغچه ي قلبت! و يهو.. تقي يه سيب (قطعا به كل ت نميخوره) ..ميافته رو زمين و تو برش ميداري... (ميتوني برش نداري...) / بعد مثلِ هميشه ها، ايمان مياري به آغازِ فصلي گرم! فصلي گرم كه خنده هاتو قاب ميكنه... حرفاي تازه تري كه داغ داغ از دهانت مياد بيرون و ميافته كفِ هر لحظه... ميدوني كه زمان، ميگذره و خيلي ها رو تو خودش هضم ميكنه... اينو ميدوني و بي تفاوت تر از هميشه... غرق ميشي تو هيجانِ اين فصل از زندگي ت.

به روايتِ حوا/ نامه هاي به مقصد رسيده

 

نميخوام هيچ توصيه اي كنم چون :

 

ديگه اعتقادي به حرف زدن نداشت

حرف زدن هيچوقت چيزي رو نجات نميداد

تو بيست سالگي* اون فقط به زمان معتقد شده بود.

استخوان هاي دوست داشتني/ آليس زيبولد

 

* در متن اصلي: "هفتاد سالگي" نوشته شده



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از صفر

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۱۳
خطوط

فراموشي كه نه، يكجور درك عميق نسبت به زمان و نگاه به گذشته، جوري كه انگار فراز قله اي ايستاده اي و دنياي ريز و تارِ زيرِ پايت را ميبيني. / بعد چشمانت را ميبندي. هوا را نفس ميكشي. هوا را... نه هيچ خاطره اي و نه خيالي. / يكي از پاهايت را بالا مي آوري. ميگذاري روي عقربه ي ثانيه شمار. سعي ميكني تعادلت را همگام با حركتِ ضربه ايِ عقربه حفظ كني. پاي ديگرت را بالا ميآوري و حالا جفت پا، روي هر لحظه ايستاده اي و گذشته ات آن پايين پايين ها براي خودش هوا ميخورد./ همينقدر ها كه ميگويم ساده نيست/ اما عزيزم/ راهِ ديگري نيست/ غم، قامت غريبي دارد و قلب را عجيب، خوب بلد است/ جنگيدن، چيزِ خوبي نيست/ اما/ تو بجنگ!/ پيش از آنكه اندوه، عالمت را فتح كند/..



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اونروزا

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۱۲
خطوط
آوردي افسونم كني كه چي بشه ؟!

مات و پريشونم كني كه چي بشه ؟!

حسين پناهي

 

...

....

:)

cry



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ابر ها

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۱۲
خطوط
ميدانم چقدر دوست داري كه صبحها از پنجره ي آشپزخانه بزني به آسمان يا حتي

همين خيابان زير پا.

ميدانم ديروز ميخواستي با يك چيزي روي يك ديواري بنويسي: از عشق نيست

از تنهايي ست

از خلاء.

ميدانم كه وقتي خودت را ميبيني چقدر يادِ مادرِ شخصيت اصلي ديوانه وار مي افتي (رختخوابِ محبوبش).

ميدانم به باور رسيده اي اما هنوز با ترديد به هر صبح ميرسي.

ميدانم كه چقدر دلت ميخواهد مثلِ چي، مدام بنويسي.

ميدانم كه چقدر شبيه ديالوگ امي آدامز ميشوي گاهي، وقتي كه به بستر رفته بود و گريه ميكرد.

 

اطلاعاتِ شخصيِ پراكنده/بلادي آي كيو



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

سفر به لحظه

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۰۹
خطوط
چرا از آنطرف، به ماجرا نگاه نميكني؟

تو آمدي (برعكس هميشه كه فكر ميكردي آنها آمدند)

تو آمدي و شدي شكلِ چند واژه ي غريبِ خوش طعم در زير دندان هاي آنها.

لبخند يادت نرود ..



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

خشكسالي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۰۸
خطوط

ديگه

اون غم برام مقدس نيست..

 

جا دارد انتهاي جمله را به يك لبخند مزين كنم؟ ..البته كه نه. زندگيِ من ميشود از آن دسته كتابهايي كه مجموعه داستانند نه يك رمان كامل _ درگير يك سري اتفاقاتِ واحد و گذشته اي كه درست قعرِ آينده مي آيد جلو چشمت و دست دراز ميكند براي سلامي دوباره. نه جانم. گذشته ي من از آنهاست كه ميرود و ديگر بر نميگردد حتي اگر چيزي به اسم فراموشي در دفترم موجود نباشد. من، دختركِ مو طلاييِ آلبوم هاي پراكنده م نيستم.. نبودم. عكس ها بيخودي سعي دارند لحظه اي را ثبت كنند كه بعدا هيچ به درد نخواهد خورد.. به دردت نميخورد كه هيچ.. مينشيند كنج دردت و اعلام ميدارد كه دردي ديگر است.. دردي شكلي ناباوريِ ناچارِ قلبت. اصلا آن اتفاق افتاده بود؟

نميدانم.

من به لبخند اعتقادي ندارم...

حتي وقتي رو به روي خودم نشسته ام و دزدكي به لبخند هاي آني م نگاه ميكنم!

من به لبخند اعتقادي ندارم...

و كافرم به هر چه اندوه!

و كسي مدام پشتِ خط تكرار ميكند:

You Have Nothing Even Yourself



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

The people

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۰۸
خطوط
ميترسم..



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

روزهاي سگي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۰۸
خطوط
روزهاي سگي

شب هاي سگي

منو از مرگم جدا كن..



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فراموشي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۰۷
خطوط
خب اين اولين باري نبود كه يه نفر درست رو جفت لنگاش شليك ميكرد و پهنش ميكرد روي پس زمينه خونِ ش... اين اولين بارش نبود و اون هربار سعي كرد بلند شه...

من هنوز حرف زدن را خوب بخاطر نمياورم

باور كن



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir