پنج سال بعد از حال اون روزام
از تو
و تمام ماجراهاي زندگي
رويا نميبينم ديگر
حجم زنده بودن در من، مرا انباشته
و جاي خالي كسي را
و حس نميكنم جاي خالي كسي را
جاي خالي چيزي را شايد
اما
جاي خالي حسي بيشتر
فقدان چيزي
نه، همه چيز خوب است
يا اينكه خوب بنظر ميرسد
من بشدت عادي ام
و معمولي وار به زندگي خود ادامه ميدهم
به زندگي اي كه مال خودم
معلوم نيست باشد
و كسي نخواهد دانست
و حتي خودم
از ياد ميبرم
كه چقدر نيستم
در خودم
كجا هستم پس؟
واقعي تر شده ام
آدم ها روزي برايم كلمه بودند
كلمه هاي تنها
و اكنون
بايد نگاهشان را بشناسم
ديگر تصور نميكنم
نگاه ميكنم
اما
هر چه بيشتر نگاه ميكنم
ساكت تر ميشوم
در خيال
حرفهاي بيشتري براي گفتن هست
شايد
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]