وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

چرا آه ميكشي؟

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۹:۰۱
خطوط

داشتم خودمو ميخوندم...چقدر عوض شدم... يك سال و اندي گذشته اينهمه اتفاق و اينهمه تغيير... خوبه زمان اين وسط نقش داره..و الا ابدا نميشد هضم كرد... مايل نيستم به عقب برگردم اما حال آنروزهايم رو ترجيح ميدادم... كلمه ها بيشتر هوامو داشتن اون زمان.../ بيست و چهارم دي ماه نود و دو /حدود يازده و نيم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

يه نفر

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۹:۰۰
خطوط

يه نفر هست كه هميشه هست

با حرفاش آرومم ميكنه و با سكوتش راه رو براي گريه هاي به بغض نشسته م وا ميكنه...

سرزنش تو كارش نيست... شنونده اي كه هيچ كلمه اي اونو ازم دور نميكنه

انگار نبايد نگران باشم كه نكنه يه وقت دوسم نداشته باشه!

انقدر خوب و خيالي هست كه گاهي فكر ميكنم يه دروغِ بزرگه!

فقط يه دروغ خيلي بزرگ ميتونه تا اين حد رويايي باشه...

يه روياي شيرين و دست نيافتني!

نميدونم شايد هم دست يافتني....

_ تو ميگفتي كه گناه مقدسه _________________________/

يه نفر هست كه معدن آرامشه

با كلمه هاش اعجاز ميكنه

خودشو پر رنگ ميكنه

يه نفر كه انگار از روي اون رماناي درام رو نوشتن

داره مينويسه...(!)

يه نفر هست كه انگار وقتي با منه خودشو كنار ميذاره...



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

چسب

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۹:۰۰
خطوط
حالِ بدي كه دارمو ...

قدر داشته هاتونو بدونيد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

غمي كه از من سر در مي آورد

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۸:۵۹
خطوط

به هفت رسيده بود فكر كنم.. نفهميدم.. هميشه همينطوره.. به طرز نا محسوسي حالم بد ميشه.. اصلا متوجه نميشم قضيه از كجا آب ميخوره.. اينجوريام نيست كه به هر چيزي پناه ببرم..يعني نميشه... هر كسي و هر چيزي يه سر قفلي داره.. كه باز كردنش از حوصله ي من خارجه.. يعني منو چه به درد دل بيرون ريختن.. اصلا بلد نيستم.. حالا گاهي ام تو اين گير و دار خرابي حالم و بازار كساد احوالم كه خودمم حوصله ي خودمو ندارم.. بدجوري يادتو مي افتم.. يهو به سرم ميزنه نكنه بخاطره توءِ اين آشفتگي ها ي عجيب و غريب كه هنوزم تو علتشون موندم... اومده رو تخت نشسته كنارم ميگه ميخواي خوشحالت كنم.. ميگم آره.. آره.. الان فقط همينو ميخوام.. يه خوشحاليِ كار آمد كه اين حالت سمج و گند و ازم دور كنه.. نشد.. چسبيده به تنم.. به دلم.. به سلول هاي مغزم.. بيشتر رو قلبم تمركز كرده.. واقعا احساسش ميكنم كه ميگم.. هيچ اسمِ بهتري ام براي اين حال بد سراغ ندارم .. از 12 گذشته.. چند تا مونده تا يك.. حالا اين دل تنگي ام بياد و بشينه روش.. بشه قوز بالا قوز.. آخ ..

امروز رو زياده از حد دوست نداشتم/... 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

گويي دلم را شهريور زده .. در قعر زمستان!

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۸:۵۹
خطوط

نمي دانم تو را هم از درنگِ خسته ي تقويم، بي زاري ست ؟

                                                                         * محمد علي بهمني


آره... بالاتر از اين نيست..كه هستي.. با تمامِ وجود.. كه هستم با اشتهايي نا تمام .. -اگر از احساساتِ رقاصه و مزخرف گاه بي گاه م صرف نظر كنم-.. باشي و از منبر ناز بالا روم.. باشم تا آسمان مردانگي كني ... آبستن حسي خوب شوم.. حسي نه زميني.. حسي عجيب.. و دو دستي تقديم ش كنم به تو.. نام ش را زندگي بگذار..! كه تازه مي خواهم آن زمان آغاز كنم زندگي را... زندگي مگر از جذبه ي عشق و حرارت بوسه و صداي خنده ها شعله نمي كشد... ؟ ... البته كه مي كشد . تمام.

اين كلمه ها را بگو بيايند در روز هايم جاري شوند... هر چه نزديكتر !



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فجاياي پنهان

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۸:۵۸
خطوط

بايد چيزي بنويسم... از بد شدن...

از قصه هاي وحشيانه ي نا تمام..كه شكل علامت سؤال مي كند آدمي را..

از شيار رابطه اي كه با فراموشي پر مي شود.. فراموشي يا...

نميدونم.. 

به نظرم سكوت كنم سنگين تره...

من اينو نخواستم

كه بلا باشم

كه درد شم

كه غم شم

نمي دونم... چي شد...

احساسات ../...



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

شبِ ديگري به تلخي حقيقت

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۸:۵۸
خطوط


عشق تن به فراموشي نمي سپارد

مگر يكبار براي هميشه ...

                                               * نادر ابراهيمي


هيچ چيز اتفاقي نبود. كلمه ها را پاك كني نبود و نقطه هاي سرنوشتش همچنان واضح اما مشكوك! بر برگه هاي سالنامه اش ثبت شده بودند... به اتفاقات نيافتاده فكر نميكرد... فقط واژه مي كاشت و عشقي بس افزون تر درو ميكرد... دست به انتخاب ميزد در حالي كه فكر ميكرد فقط دارد ميگذراند... روزهاي بي جانش را... نه... روز هاي خفته اش را... وقتي هنوز در بي خبري ادامه ميداد واژه چيني به سبك چشماني سياه و مرموز... و به گمانش طرحِ دلي لبريز را به واژه ميكشيد اما... حافظ بعد ها برايش خواند : " داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن؟ " ... و فكر ميكردم خواستنت زود از پا مي افتد ... و اشك هايم را به دلي گرفته وصل ميكردم نه به دلي گمشده... و انگار ... حالم خوب نيست... قرار نيست اينحور باشد... اينجور باشم... اما من... قرار نميدانم چيست... بي تابي بيش از حد مرا به فكر ميكشاند و با وهم و گمان حافظه ام سوراخ ميشود... در خيال كه زندگي كنيد خواهيد ديد زشتي حقيقت را به وضوح ...

/ دلش ميخواست مدام غوطه بخورد در افكاري كه از مسافتي نجومي مي آمد و سر بگذارد روي واژه هايت و در خيالي خوشمزه فرو رود... اما... ناگهان چاي تلخ ميشد و او نگران تر از هميشه به دنبال قند هايي ميگشت در دلش آب شده بودند / ....



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

به نقل از قلبي كه ربوده شد

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۸:۵۸
خطوط

از واژه هايت سرازيرم... سُر ميخورم از كلماتت و فرو ميروم در خاصيتِ خاصِ احساست...

خاصيتِ بُرندگي... كه مرا از غير ِ تو بريده ...

من از خودم نيستم... از خودم نيستم ... گم شده ام حواليِ بودنت و از ياد برده ام تمامِ روزگارانِ بودنم را!

زمانه راز هايي را در خودش جا داده كه چه بسا از خيلي از اين اتفاقات كه كم و بيش ته ش به ما پيوند ميخورد، بي خبريم اما... اشك هايتان را در همان مجراي گوشه ي دو چشم متوقف كنيد چرا كه...هم ممكن است كسي ببيند شما را و با هزار سؤال در چشم و دهان به طرفتان خيز بر دارد هم اينكه به اين فكر كنيد كه حال! در اختيار شماست... قلبتان را به حال! بسپاريد و بگذايد در سرزمين احساسش جوانه بزند... و شما جزئي از او شويد... آه ...



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

با لشكر احساس! پشتِ توآم، من!

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۸:۵۷
خطوط

افتاده است دوباره روي غلتكِ دلدادگي... هي چرخ ميخورد و چرخ ميخورد...هي دلشوره ميگيردش... هي دلش ميخواهد بميرد... هي دلتنگي اش بر قلبش سنگيني ميكند... هي شرم ميكند از احساساتِ برون چكيده اش... هي ميميرد و هي زنده ميشود... هي الكي لبخند ميزند... هي بغض هايش را با عجله در گلويش ميخواباند... هي منتظر ميشود شب شود... تا پياپي آه برون دهد... هي ميميرد و هي زنده ميشود... هي تو را صدا ميكند... هي آرزويت ميكند... بي صدا... در سكوت ... در خاموشيِ مطلقِ حنجره اش... تو نبايد بداني چقدر ميخواهدت... نبايد بفهمي شب ها چگونه آرام و قرارش ميرود...

بايد تمامي باشد... رابطه اي بايد پايان پذيرد... عشقي بايد در بلوغش جوان مرگ شود... اينگونه نميشود... من اينهمه اشك و آه را كجاي اتاقم پنهان كنم... بايد تمام شوم... در يكي از همين شب ها بايد ره بي خيالي پيش گيرم...

هر شب دلم مرا از خواب مي اندازد ... بس كه تو را فرياد مي كشد !

من خود را از بين شب هاي بي تابي بيرون كشيدم دمي...

تا بنويسم اينهمه دلتنگي را! و برگردم دوباره به تخت با مرور دوباره ي تو...



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

رويا

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۸:۵۶
خطوط

دلم

يه رويا ميخواد

يه روياي ملموس

يه روياي سبز

يه روياي دو نفره

ميشه بسازيش...؟

فقط بايد يه كم عاطفه خرج كني... همين.





موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir