وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

گم

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۶
خطوط

نميدونم چطور شد كه انقدر به آفتابگردون دل بستم. نميدونم چطور به بيست و شش سالگى رسيدم. نميدونم اين حس عجيب از كجا و كى دراومد. نميدونم و يادمم نمياد درست. زيادى بلاتكليف و چشم انتظارم. و دلم ميخواد توى اين مود فقط روتين و عاداتم و پيش ببرم. همين. امشب برم كنار رودخونه. بشينم و تماشا كنم. نه اينكه حالم بد باشه. نه. يجور گنگ و گمم از درون. چرا؟ نميدونم. همه چى آرومه. توى آرامش اينجور ميشم. بى قرار و نگران ميشم. ولى فك كنم خيلى زود دلم براى همين رخوت و بلاتكليفى تنگ ميشه. 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

لو لول آو مايند وايل يو دنت گرو هاي تاتز

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۵
خطوط

در افكار تيره و تابيده اي غرقم كه قسمت كوچك و گذرايي از اين جريانِ همه دم دستخوش تغيير است. به پايان فكر ميكنم به آغاز. به بريدن اين بند. به قصه ي عادت. به بي حواسي. به بازي هاي تكراري. به مچ دست راستم كه درد ميكند. به فرارم از كتاب جديد انتشارات. به انتظارم براي ايميل مدارك. به تنهايي عميقي كه آن طرف دنيا انتظارم را ميكشد. به رابطه ي غريبي كه بلد بودم از آن لذت ببرم. به پارادوكس ها. به بي حسي. به نقش اول نبودن. به در حاشيه بودن. به از جريان جدا بودن. به روز تولدم. به پي ام اس و اختلال هورمون ها. به شلوغي اينجا و ازدحام مشتري ها. به تمرين يوگا. به زندگي روتينم. به پني. به عشق. به بي عشقي...

I hurt myself today

To see if I still feel

I focus on the pain

The only thing that is real

Johnny Cash/Hurt

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

لحظات جارى

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۵
خطوط

بيشتر وقت ها تنها در خانه ميماند

خو گرفته بود به نديدن آدم ها و حرف زدن با هيچكس

آرام بود

هم خودش هم جو رابطه

گاهى دلش ميگرفت 

بخاطر مسائل ريز اما حقايق جدى

ميخواست فكرش را درگير اين قسم قراردادهاى قديمى توى روابط آدم ها نكند، و بگذرد

بگذرد از هر چه تا به امروز ميشناخته و باور داشته

اينطور دوباره آرام ميگرفت

با افكار تازه

و آغوشى كه فكر ميكرد در اين روزها ميتواند مأمن خوبى باشد

بله همه جيز در اين روزها گره خورده است

اين روزها نبايد تباه شوند

وقتى ميتوانند زيبا و لبريز از زندگى و خاطره باشند



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرداد

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۴
خطوط

بسپرمشون به حافظه م ؟

آرومم

خيلى

از آدم ها و دغدغه هاى زندگى روزمره دورم

فقط اون هست و حنا

فقط دو هفته مونده

نصفش رفت



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اينجا بدون من

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۴
خطوط

گاهى حالم خوبه گاهى بد. مثل همه آدما. 

گاهى راضى ام گاهى ناراضى. 

اينهمه سكوت كار دستم نده...

بايد با كلمه ها بيشتر دوست باشم. 

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

باتلاق

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۴
خطوط

وقتي سكوت و فاصله هست، حالم ميگيره. از خودم ميپرسم چرا حالت گرفته ست؟ خودم به خودم جوابي نميده ولي ميدونه كه علتش عادت و وابستگيِ كاذبه و يه سري خرده شيشه و تناقض كه نميذاره از بعد رواني احساس امنيت كنه. از خودم ميپرسم نميخواي تمومش كني؟ همچنان خودم به خودم جوابي نميده ولي ميدونه كه درستش اينه كه تمومش كنه و بيشتر توي اين باتلاق فرو نره اما در عين حال انتخاب كرده كه اشتباه كنه. اشتباهشو ميشناسه و داره بهش تن ميده. چرا؟ از خودم ميپرسم چرا اينجايي و ميخواي اينجا باشي؟ اينبار خودم به خودم جواب ميده. ميگه تعداد اون لحظه هايي كه لذت ميبره بيشتر از لحظه هاييه كه حالش گرفته ست. ميگه مي ارزه اين تجربه. ميگه فقط يه ساله، مهر انقضا روش خورده و ميدونه كه تموم ميشه.اما ميخواد ازش يه خاطره ي مغزدار باقي بمونه. تا با خودش نگه چرا تا ته ش نرفتم. ميگه ميخواد تا ته ش بره. ميگه داره نقشي رو ايفا ميكنه كه انگار نتيجه ي كارماي اعمال خودشه. ميگم تو كه به كارما اعتقاد نداشتي. ميگه اعتقاد نداره ولي شاهد اين كارماست. ميگه نميخواد اشتباهات قبلي رو تكرار كنه. ميگه اين نقش پر هزينه ست و نميخواد خودشو كامل خرج كنه. اما نقش جالبيه. ميگم گاهي دلم به حالت ميسوزه. اگر از اين باتلاق حرفي به كسي بزني اونام دلشون به حالت ميسوزه. ميگه ميدونم. از بيرون اينطوري به نظر مياد. ولي از اونجايي كه خودش ايستاده ، يه دنياي ناشناخته ست كه بايد بدون پيشداوري درونش زندگي كنه تا بفهمتش. ميگه فهميدن اينكه تو تافته ي جدا بافته نيستي، سخته. پذيرفتنش سنگينه. ميگم نميخواي نقش اول زندگي خودت باشي؟ ميگه نقش اول هاي زيادي بودن كه قهرمان نبودن. ميگه اين روزا مدام ترزا رو توي خودش ميبينه. بهش ميگم دوستت دارم. هرجا كه هستي و هر كاري كه ميكني. چيزي نميگه.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مرور

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۳
خطوط

سال ها گمان مي كرد همه وجود خود را مي شناسد و چيزي را از خودش پنهان نكرده است، اما تغيير حال او نشان مي داد كه در جايي از وجودش راز بزرگي نهفته است، و او خود، كوچكترين تصوري از اين راز بزرگ ندارد.

- كورت ونه گات/ سلاخ خانه شماره 5

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مود

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۳
خطوط

ميخواهم برايت يك چيز خيلي واقعي بگويم كه خيال نكني خوابنما شده ام. مغزم پر شده از يك چيز به خصوص و من با خودم ميگويم كه نبايد آن چيز به خصوص سر رشته ي تمام اموراتم را دست بگيرد. پس برايت از چيزي ميخواهم بگويم كه با آن چيز به خصوص ارتباطي نداشته باشد. نميتوانم به چيزي به جز آن چيز به خصوص فكر كنم و در عين حال نميخواهم مهمل بگويم. چون نوشتن و پرداختن مدام به يك چيز به خصوص مرا غرق ميكند. عقل مرا زايل ميكند.

خب. موج دريا ميكوبيد به سنگ ها. ماري سياه زير يكي از سنگ ها كمين كرده بود. من آنجا نشسته بودم. (سريع فرار كردم از آن نقطه) به ماهيت سلسله حوادث اخير فكر ميكردم. وقتي برايش از خودم حرف ميزدم گوشش با من نبود. حس كردم هرگز گوشش با من نبوده. حس كردم بي اندازه تنها و دورم. حس كردم هنوز تنهايي ام را نپذيرفته ام. حس كردم چه سخت است به هيچكس هيچ چيز نگويي و كسي تو را نشنود. با خودم گفتم چرا نياز به ابراز و تخليه خودم دارم. ميدانستم به قدر كافي رها نشده ام. حالا اين وابستگي جديد و اين چيز به خصوص هم آمده بود و به آن اضافه شده بود. و من اين حجم از نداشتن تسلط بر رفتار و احوالم را نميخواستم. هوا گرم بود. موج و باد روي ما مي پاشيد اما بعد گرم و گرم تر شد. سرش درد ميكرد. از خودش حرف ميزد. من گوش ميدادم. نميشد گوش ندي. حرفهايش تمام نميشدند. بعد كمي سكوت كرديم. نشستن در سكوت را فقط منم كه دوست دارم. تازه آنجا حالم جا مي آيد. تازه آن لحظه آماده گرفتن روحيه و هواي تازه ام. اما خسته شد. ميخواست برويم. بلند شديم. فيتيله هاي سيگار را روي سنگ ها گذاشتم تا يادم بماند برشان دارم. اما بعد گم شدند. هرچه ميگشتم پيدايشان نميكردم. گفت قفل نكن و بيا برويم. آدامسي در دهانم گذاشتم تا بوي سيگار ندهم. حس بدي به او پيدا كرده بودم. با خودم گفتم چرا دلم ميخواهد ببينمش وقتي بعد حالم بد ميشود. گفتم تنها باش و روي خودت تمركز كن و حالت را دست بگير. حالم دست خودم نبود. حالم دست خودم نيست و اين را دوست ندارم. حالا اين وابستگي جديد كه مرا از خودم دور كرده. نكند يك گرفتاري تازه احتياج دارم تا ذهنم را از اين مهملات بشويد. بله. گرفتاري هاي تازه ي بيروني. اما كداميك بهتر است؟ كدام را ميخواهي. گفتم اين قشنگي ها، تويش اين زشتي هم پيدا ميشود. انقدر نك و ناله نكن و با قسمت بدش بساز. يا با قسمت بدش خودت را بساز. مار از لاي سنگ ها بيرون آمد. بدن ليزش را روي سنگريزه ها ميكشيد و به سمتم مي آمد. زير صندلم پيچ خورد و چنبره زد و به موج ها خيره شد.

گفتم: «پس آدم ها كجا هستند؟  آدم در دريا احساس تنهايي ميكند.»

گفت: «با آدم ها هم احساس تنهايي ميكني»

 

به روايت حوا و با همكاري مار قصه ي آنتوان دوسنت اگزوپري



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

Shit Story

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۳
خطوط

“It was wrong to fly freely on your own without caring about the consequences” She said. “This pain will be useful someday” I answered, imagining the picture of my green olive painted nails with that cheap ring moving inside the river along with a dead leave. 

The nails are still painted in green olive, but I lost that cheap ring. 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ليدى لاور

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۲
خطوط

هيچوقت فكر نميكردم يه روزى اين نقش رو بهم بدن

و من انقدر خوب بتونم بازيش كنم

كه باورم نشه 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir