گم
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۶
نظرات (0)
نمیدونم چطور شد که انقدر به آفتابگردون دل بستم. نمیدونم چطور به بیست و شش سالگی رسیدم. نمیدونم این حس عجیب از کجا و کی دراومد. نمیدونم و یادمم نمیاد درست. زیادی بلاتکلیف و چشم انتظارم. و دلم میخواد توی این مود فقط روتین و عاداتم و پیش ببرم. همین. امشب برم کنار رودخونه. بشینم و تماشا کنم. نه اینکه حالم بد باشه. نه. یجور گنگ و گمم از درون. چرا؟ نمیدونم. همه چی آرومه. توی آرامش اینجور میشم. بی قرار و نگران میشم. ولی فک کنم خیلی زود دلم برای همین رخوت و بلاتکلیفی تنگ میشه.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]