وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

باد و بهار

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۳۰:۱۱
خطوط
از اين دو دريچه كه من دنيا را مي بينم

و حسي عجيب كه عالمِ مرا، تازه كرده ... من عوض شده ام

يا دنيا

؟

 

اتوبوس

او را به روزمره اش مي رساند

تنش

لم ميدهد به صندلي

موهاش

ول ميشوند در باد

چشمهاش را داشته باشيد

نگاه ميكند

و دسته ي موهاش

قابِ ديد ش را عوض ميكند...

موها... باد... و دنيا كه با باد تكان ميخورد

به دور ها فكر ميكند

ميگويد:

"بايد هميني كه هستم، ميشدم.. تا دور ها، نزديكم شوند"

درد هايت را قاب بگير دختر'

دلتنگي مي آورند.

94.2.10

 

به دادِ شعرم برس

اتفاق كم دارد

به دادِ اتفاق هايم برس

شعر كم دارند

* افشين يداللهي

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حواشيِ دنيام

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۳۰:۱۰
خطوط

تو يه دنياي متفاوت، يه پايانِ خوشِ متفاوت!... ما لياقت اينو داشتيم.

(Issız Adam(2008

Directed by: Çağan Irmak

 

چهل و پنج دقيقه جا دارم براي چكيدن.. بي حساب..بي قاعده.. نه شسته و رُفته.. ببين چه بهتر بود كه حواست به هيچ كجا نبود و كلمات بي اجازه دلت را فاش ميكردند..يا مغزِ بي اساس ت را..!

نشسته ام كنج پاييزستانِ محض سابق، كه منصفانه نيست به حرمت بهار، صدايش كنيم: بهارستانِ محض! نه.. اينجا، بهارش چنگي به دل نميزند.. اين كنج را ميگويم كه آهنگ متن هم ندارد.. من عادي تر از هميشه، تنهايي ام را به دوش ميكشم..شايد هم او مرا به دوش ميكشد.. شعر، از من فراري، دل ميدهد به عاشقانِ قرار رفته.. و قناعت ميكنم به همين چند دست كلمه كه مرا توضيح ميدهند... گرچه دلم يك خيالِ بلندبالا ميخواهد كه بگويد هر آنچه را كه رفته زير و بم وجودم را اتراق كرده... ميداني.. تقصير متونِ توست.. مثل آوارند..مثلِ تيغ..تيغي كُند، كه از پسِ هر كه بر نيايد منِ زخمي را حريف است.. حرفهايت، جان دارند و بس حريص، براي گرفتن جانم.. براي هزارمين بار! از خودم بدم ميايد وقتي مينويسم: خسته ام.. دلتنگم.. داغونم.. خرد شده م.. / نه هيچكدام اينها نيستم.. هيچ كدام هيچ چيزي نيستم.. فقط، شكلِ خودِ متغيرم، دست زندگي را گرفته ام. زندگي جلوتر از من، مرا پشتِ خود ميكشد... مجبور است با من راه بيايد..چون حتي اگر از شدتِ سرعتش..تماما به زمين ساييده شوم هم، قدمي تند تر بر نميدارم... دارم چرت ميگويم.. هيچ كداممان با هم راه نمي آييم.. اين است كه من اين شكلي ام و زندگي ام آن شكلي... يكي ويران تر از آن ديگري.. كه مهم نيست.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

براي او كه زميني نيست

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۳۰:۰۷
خطوط
دلم ميخواهد دانه دانه زخم هايت را مرهم بذارم..

تو خوبي.. تو خوبي.. تو خوبي..

دلم ميخواهد بار درد هايت را گاهي روي دوش من بذاري..

تو خسته اي.. خسته اي.. خسته اي..

دلم ميخواهد عميق بخندي.. بي آنكه غم هايت مزاحم خنده ات شوند..

تو عشقي'

 

93.1.19



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

شعر هم اگر بگذرد

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۳۰:۰۷
خطوط

شب از سرم گذشته بود.. به خواب هاي مدامم برگشتم.. شعر هم اگر بگذرد، در درد هاي بيمارم، تخصص ميگيرم.. درد ها را از دور خواهم شناخت... نه' حرفِ اضافي ست... شعر هم اگر بگذرد.. به چه معناست كه شب از سرم گذشت؟ آخ كه تو قعر اين سياهي، گريه ها، كاسه آبي بودند بدرقه ي شب'... شب از سرم گذشت.. شعر هم اگر بگذرد،درد هاي بيمارم، از ياد خواهند برد كه بيمارند...  شعر هم اگر بگذرد. درد هاي بيمارم از نبوغ ميافتند.. شعر هم اگر بگذرد، ... آه، شعر هم اگر بگذرد...

شعر

تراژديِ تصنعيِ عامه پسندي ميشود؛

اگر تو را

از قلم بياندزم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از يك جايي به بعد

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۳۰:۰۶
خطوط
از يك جايي به بعد

آدمها ديگر شبيه خودشان نيستند

ميشوند شكل خاطره هاشان

حرف هاي تكراري ميزنند

سؤال هاي تكراري ميپرسند

جواب هاي تكراري ميدهند

آهنگ هاي تكراري ميخوانند

اشك هاي تكراري ميريزند

به آدم هاي تكراري دل مي بندند

در تكرارشان غرق ميشوند و

در تازه ها خفه'

از يك جايي به بعد...



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

لبخندِ كهنه

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۳۰:۰۶
خطوط
هنوز هم

اين غم برام مقدسه...

مقدس'

94.1.14



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

تكرار

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۳۰:۰۵
خطوط
ديشب تكرار شدي

پشتِ صفحه ي زندگيِ مُرده ام

باور كن خواب نبود

ديشب تكرار شدي

مثلِ روز اول

و من در باورم نميگنجيد

كه ميتوانستم باز

درست مثل روزِ اول

زنده باشم'

ديشب

حدس زدم كه تكرار شدي ...

94.1.10

 

+

درد هايي هست كه مالِ همه هست؛ و من آن درد ها را هرگز پنهان نميكنم؛

اما دردِ قلب مالِ هيچكس نيست

به جز صاحبِ قلب .

آتش بدون دود - كتاب دوم/ نادر ابراهيمي

 

گمان مي برم كه اگر خداوند، صد هزار گونه خنده مي آفريد اما رسم اشك ريختن را نمي آموخت ،

قلب حتي تاب ده روز تپيدن را هم نمي آورد .

آتش بدون دود - كتاب ششم/ نادر ابراهيمي



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دقيقه هاي آرامش

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۳۰:۰۵
خطوط

هر چه اكنون درباره ي خودت ميداني به واسطه ي ديگران است. كسي به تو ميگويد زيبا هستي و تو باور ميكني. كسي ديگر ميگويد باهوش هستي و تو باور ميكني. يكي اين را ميگويد، ديگري آن را ميگويد و تو پيوسته چنين چيزهايي را مي اندوزي.

تو مستقيما چيزي در مورد خودت نميداني. چهره ات را از روي آينه ميشناسي اما آينه فقط ميتواند صورتك تو را بنمايد. براي ديدن چهره ي اصلي ات بايد به درون بنگري. بايد آن را از دروني ترين هسته ي وجودت بشناسي.

مراقبه، هنرِ شور و سرمستي/ اُشو

برگردانِ مجيد پزشكي



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

انتظارِ مندرج

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۹:۰۶
خطوط

چند روزي ست كه احساس ميكنم

جهان،

بي حركت ايستاده

و زمان، بيخودي نبض ميزند ...


من كه قاعده ي چشمان تو را بلد نبودم... نميدانستم اشتياقِ نگاهت رو به كدام سو دارد... حتي نميدانستم لبخندت چه وقت محصول ميدهد... يا چه زماني بايد خنده هايت را با لبهايم درو كنم... ميداني ... من آنجا بودم كه انگار با چشمهاي بسته بخاطرِ هراسي آني، در قعر قلبت افتاده بودم و راهي نبود براي گريز... با اينكه ميدانستم... آنجا جاي مني كه پيوند خورده ام به آدمهاي پشتِ سرم، نبود... با اينكه ميدانستم براي تو بايد يك نفر ميبودم كه هيچ پيماني سر و ته وجودم پيدا نميشد.. پيماني به غير... با اينكه ميدانستم اگر الان نروم زمان ميگرد راه برگشت را شخم ميزند و جاده هاي خاكي كُند به مقصد مي رسانندم...با اينكه ميدانستم انقلاب نزديك است و روزگارانه بعد از تويي، در پيش است... من كه قاعده ي چشمان تو را بلد نبودم... هيچوقت هم ياد نگرفتم اما... چشمانت نگاهم ميكنند مدام از چهارگوشِ قابي كه بر ديوارِ اندرونيِ خيالم آويخته اي... انگار جا گذاشته اي... اما... اين ها يك روزي ميميرد... آخر ..حالتِ چشمانِ تو وقتي دوباره عاشق ميشوي ديگر اينگونه نخواهد بود... با اينهمه.. من قاعده ي چشمانِ تو را ياد نخواهم گرفت...


به روايتِ حوا/ انگار جاده هاي بازگشت در دستِ تعمير اند



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

كلمه ها

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۲۹:۰۵
خطوط

حالا ديگر هر چه كه شعر بگويم

از تو 

دورتر ميشوم

و هر چه شاعر تر باشم

بيچاره ترم !

                                           * محمدرضا محمدي مهر


به نظرم شاهكار اينه كه حقايق و دغدغه هاي ذهني رو كه نميشه به كلمه رسوند... يعني نميشه به نحوي مطلوب و كوتاه به واژه كشيد، رو بياي و ظريف و تميز به شعر بنشوني ...


و هر چه شاعر تر باشم

بيچاره ترم!


آخرش كار به جايي ميكشد كه از تو نوشتن برايم عادت ميشود ..يك عادت شيرين و بدل به اعتياد... آخرش حل ميشوم در نبودنت و تو آنطرف مشغولِ يك رابطه ي بس خوشمزه... كه ذهنت را كه مشمولِ چند تكه خاطره ي كهنه است تنها شايد يك شب در سال به خودت واگذارد... خوب ميدانم كه ميتواند چه فاجعه اي بشود... نبايد پي اش را بگيرم... پيش تر مبتلا شدم و درد تمامِ روزهايم را خورده بود... و فكرم جز شعر هاي پلاسيده به هيچ جا قد نميداد... درستش ميكنم... مي روم و كلمه ها را از تنم در مي آورم... دريا كه دور نيست.. ميدهم سالي چند دستِ آب ها... بعدتر مي رسانمشان به خورشيد... از قالبِ حضورت به خودم فرو ميروم... خودم كه غيب نشده...يكي از همين جاهاست.. ميگردم ..تا چند روز ديگر پيدايش ميكنم ...درست خواهم شد.. نبايد دوبار تكرار شود... رسمِ خود باختگي.


ميدانم

هر چه شاعر تر باشم

بيچاره ترم !



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir