وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

از رنجى كه نميبرم

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۸
خطوط

نميدانم چطور به دامن واژه ها بسپارمش كه هم سربسته بماند و هم عيان. من نه دلم شكسته بود و نه كمبود محبت داشتم. من فقط عادت داشتم تا ته ماجراهاى محبوبم بروم. نه اينكه با پايان باز مسأله داشته باشم، نه، اما تخيلاتم ماه ها بود در سرم پر تب و تاب جولان ميدادند و من ... آه من دلم ميخواست همه چيز واقعى باشد. ميدانستم هر سلام تازه آغاز اندوهى تازه است؛ ميدانستم اين بازى قواعد متفاوتى دارد كه شايد من نتوانم از پسش بربيايم؛ ميدانستم اين اتفاق يك آزمون سخت است. اما ميخواستم ياد بگيرم چطور تعلق نداشته باشم، چطور حسود نباشم، چطور دغدغه هايم را بگذارم پشت سر، پشت در. ميخواستم ياد بگيرم چطور لذت ببرم و بعد بگذرم. ميخواستم ياد بگيرم توى لحظه، زنده باشم و بعد درگير گذشته نشوم. 

حالا از آن گذشته، من ياد گرفتم چطور تعلق نداشته باشم، حسود نباشم و الى آخر. اين را هم ياد گرفتم كه هر دردى كه به دلم مينشيند، زاده ى خاطره اى شيرين است و نميشود انكارش كرد، تنها ميتوان رنج نبرد. 

و من ديگر رنج نميبرم 

چون ميدانم اندوه من از درديست كه بهاى هر لذت است

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

آل اِلون

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۷
خطوط

مثل هر روز با معده ى پر روى تخت به پهلوى چپ دراز كشيدم تا خوابم ببرد.  دلم تنگ بود.  اين روزها دل تنگم. آرشيو عكسهاى مديا گالرى رو نگاه كردم. عكس شبى كه حالش خوب نبود. در پس زمينه ى تار تصوير، در يخچال معلوم بود. زوم كردم. عكسهاى دو نفرى اش روى آن هنوز و همچنان چسبيده بود. اين دليلى براى حال بد من نميتواند باشد. من فكر اين را كرده بودم. چرا اين را ثبت ميكنم؟ وقتى راز عكس برايم فاش شد به نظرم مثل سكانسى از يك فيلم آمد. چيزى كه هفته ها پيش بسادگى از كنارش گذشته بودم، امروز در ميان روزمرگى و ناباورى توجهم را جلب كرد و زوم كردم و چيزى را فهميدم. آه. درست مثل دستبند كاستانزا در دستان مادربزرگ جووانا در ميان عكسهاى قديمى. 

آدمها اين روزها به من جورى بازخورد ميدهند انگار كه يك مسأله ى تعريف نشده ام. 

ميگويم: واى دو يو اگزيست؟

ميگويد: باى



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

جِزيه

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۶
خطوط

١.آنچه اكنون ميخواهم خوشبخت بودن نيست،فقط آگاهى برخويشتن است. گمان ميكنيم خود را از اين جهان بريده ايم،اما كافى است درخت زيتونى رابرافراشته در غبار طلايى،يا ساحلى را در تلألو خورشيد صبحگاهى ببينيم تا حس كنيم كه اين مقاومت ذوب ميشود،محو ميشود. 

٢.از آن دم كه كسى خودش را نميكشد،بايد درباره ى زندگى سكوت اختيار كند.

-آلبر كامو/ يادداشتها/ جلد يكم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

دغدغه

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۶
خطوط

اين احساس گناه نيست. شايد عذاب وجدان باشه. كمرنگ و كم جونه. روح و جسمم تقسيم شده. تقسيم كردم. هر بُعد از من يكجور آروم ميگيره. يك طرف هيجان ناشناخته هاى عشق گونه، يك طرف همزاد و كشش جنسى، يك طرف چيزى به اسم رابطه كه تركيبى از اين هر دو با هم است. ارزش بيشترى براى اولى قائلم. دومى يكجور سعادت يافتن همزاده. سومى هم عجيبه و هى قطع و وصل ميشه. كسى فهميد چى گفتم؟ اونقدر وفادار نيستم كه يكيشو انتخاب كنم چون هيچكدومشون هنوز برام رسميت ندارن. و اين بى وفايى اذيتم ميكنه. 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

خنده و فراموشى

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۵
خطوط

چهار بخش است. نقش اول بخش اول ميرِك بود. كه بخاطر فعاليتهايى سياسى در تعقيب بود. در پى نامه هاى داغ و عاشقانه اى بود كه براى ژنا نوشته بود؛ دختر زشتى كه در روزگاران دور عاشقش بود.دوست نداشت كسى از اين موضوع باخبر شود و بودنش با او را از عشق نميدانست بلكه دلايل ديگرى اختراع ميكرد تا قبول نكند كه ضعيف بود و نميتوانست دنبال دختران زيبا برود. (اينكه چرا عاشق دخترى زشت شدن نشان از ضعف دارد را نميدانم. اما شايد فقط براى ميرك اينطور بود و خب اين اتفاق مى افتد: يعنى ممكن است كسى به اينخاطر به دخترى زشت دل ببازد چون جرأت دل باختگى به زيبارويان را ندارد)

بخش دو از ماهيت خنده ميگفت. از رهايى ناشى از خنده ى حقيقى. در عين حال ماجراى اخراج خودش از حزب كمونيست را هم تعريف ميكرد و لاى آن گنجاند. از طالع بينى هايى كه با نام ديگران منتشر ميكرد تا خرجش را درآورد، از دوستش (ر) و تمايل شهوانى عجيب و ناگهانش به او، و از سقوطش حرف زد.

در بخش سوم از تامينا حرف زد. اين بخش را دوست دارم. از شنونده بودن تامينا گفت. از اشغال گوش ديگران. تامينا يازده سالى را كه با همسرش زيسته بود در دفترهايى ثبت كرد اما آن ها ديگر در دسترسش نبودند و او نميتوانستد گذشته اش را درست بخاطر بياورد. 

من هم هيچ چيز يادم نمى آيد. تنها تكه پاره ى لحظاتى كوتاه و عكس مانند خارج از دايره ى زمان. تامينا هم نميتوانست وقايع گذشته را در خط زمان جا دهد. به يادداشتهايش احتياج داشت اما بخاطر خروج غير قانونى از چكسلواكى، آنها را در خانه مادرشوهر بدخلقش گذاشت. و حالا در تكاپو بود تا آنها را دوباره به دست آورد.

من عاشق اين قلمم. عاشق اين ظرافت. عاشق اين ايده هاى ريز و ناب. عاشق اين طرز نگاه.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

رقص پروانه ها

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۵
خطوط

اين تمشكاى وحشى عجيب ميچسبن اين روزا

يه تيكه آهنگ، يه تيكه احساس، يه جمله با علامت تعجب، يه ناگهان. 

چرا گفتم تمشك هاى وحشى؟ 

اين خرمالوهاى گس، چطوره؟ 

اوه من چقدر ممنونِ اين احساسم. 

B called me oversensetive. He asked me to control my emotions and act wisely. 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

حوادث شب

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۵
خطوط

من خيلى چيزا فراموشم ميشه. مخصوصا وقتى هنوز يكى رو خوب نميشناسم زياد بهش نه دقت ميكنم نه كنجكاو ميشم. 

پرسيدم  كلينيك كجا تو استكهلم كار ميكنى؟ 

گفت كلينك كجا؟ كلينيك خودم. يعنى يادت نمياد؟ كه اينجا مال پدرم بود...

من به زور يادم اومد... به زور... تار .. مبهم.. 

تا حالا كسى انقدر به بى حواسى من واكنش نشون نداده بود

كلا تا حالا با همچين ادم عجيبى طرف نشده بودم

انقدر حواس جمع... برام هميشه عجيب بود چطور مو به مو همه چى يادشه... 

همزمان يه داريوش اومد برام... آروم و ناب... ولى باز خراب شد... همه چى... با اون سؤالا... اون سؤالا من رو تحت فشار ميذارن... هسته خابم مياد

 

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

نگاه

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۴
خطوط

فقط كافيه به اون اتفاق يه جور ديگه نگاه كنم. اونوقت همه چيز از هم ميپاشه و بيشتر از هر چيز حال و روز من.

حالا كه اينجام بخاطر اينه كه زاويه ي ديدم رو عوض كردم. هيچ چيز تغيير نكرده. وقايع همون وقايع اند و آدم ها هم همون آدم ها

فقط من به همه چيز يك جور ديگه نگاه ميكنم

بحث اين نيست كه دارم خودمو گول ميزنم يا نه

حتي اينكه بخوام به اين خودفريبي فكر كنم خودش يك نوع نقطه نظرو و زاويه ديد مجزا نسبت به او اتفاقاته.

من فقط پذيرفتم و مي پذيرم. از آدم دوپا هر چيزي رو ميپذيرم

اشتباه نكن

تن نميدم

فقط ميپذيرم كه اين اتفاق اگر افتاد، چيز بعيدي نبود... و حتما در من هم چنين پلشتي هايي وجود دارد حتي اگر هنوز رو نشده باشد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

cave

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۴
خطوط

توي كافه اي كناره ي جهان، چيزي رو خوندم كه مرتبط به پست آخرم بود. در مورد هاز. نميخوام اينجا بازش كنم. منم مثل همه دارم خودمو جر ميدم كه چيزي كه ميخوام رو يه روزي به دست بيارم. چيزي كه ميخوام نه، سبك زندگي اي كه دوست دارم منظورمه. ولي مسيرش اين نيست. حالا بهرحال.

اومدم بگم

I feel fucked up again for many reasons, though the reasons for feeling fulfilled are much more

My feeling changes easily based on the attitude of people around me

I think I'm starting to define myself through those people

but you are wrong baby

come back to your cave



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

ترس

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۳
خطوط

من هميشه از اين مدل كار كردن بيزار بودم... از ريشه دار شدن... از هر روز هر روز روتيني رو دنبال كردن كه به روحت تعلق نداره... اين محيط سالم نيست، روابط سالم نيست، و اين من رو تحليل مي بره. من هم بُر خوردم اينجا. شدم يكي از همينا. حتي بدتر. گاهي پر از نفرت ميشم. پر از انتقام. به خودم ميام ميگم اينجا چيكار ميكني؟ نزديك ترين راه ممكن براي داشتن درآمد؟ بله همينطوره. اما من رو داره از خيلي چيزها جدا ميكنه... ميدونم يه روزي اينجا رو ترك ميكنم. ميدونم خيلي زود اين اتفاق ميفته. اينجا به حضور من نيازه و اگر اين نياز و اصرار نبود، من هم اينجا نبودم چون بهانه براي رفتن زياد دارم. اينجا كه هستم حواسم به برنامه هاي شخصيم هست، حرفه اي كه ازش لذت ميبرم رو همزمان سر كار دارم پيش ميبرم... از خودت راضي هستي؟ آره راضي ام. دارم تمام انرژيمو ميذارم. ولي گاهي شل ميكنم و كم ميارم... گاهي لنگ ميزنم... گاهي خسته ميشم از نقش بازي كردن... گاهي خالي ميشم... گاهي بهونه ميارم... گاهي پر از انتظار ميشم... گاهي حس تنهايي شديدي بهم دست ميده... گاهي از آينده ميترسم... گاهي از خودم و رفتارهام ميترسم... از توي گل فرو رفتن ميترسم....

دارم غر ميزنم ميدونم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir