خنده و فراموشی
چهار بخش است. نقش اول بخش اول میرِک بود. که بخاطر فعالیتهایی سیاسی در تعقیب بود. در پی نامه های داغ و عاشقانه ای بود که برای ژنا نوشته بود؛ دختر زشتی که در روزگاران دور عاشقش بود.دوست نداشت کسی از این موضوع باخبر شود و بودنش با او را از عشق نمیدانست بلکه دلایل دیگری اختراع میکرد تا قبول نکند که ضعیف بود و نمیتوانست دنبال دختران زیبا برود. (اینکه چرا عاشق دختری زشت شدن نشان از ضعف دارد را نمیدانم. اما شاید فقط برای میرک اینطور بود و خب این اتفاق می افتد: یعنی ممکن است کسی به اینخاطر به دختری زشت دل ببازد چون جرأت دل باختگی به زیبارویان را ندارد)
بخش دو از ماهیت خنده میگفت. از رهایی ناشی از خنده ی حقیقی. در عین حال ماجرای اخراج خودش از حزب کمونیست را هم تعریف میکرد و لای آن گنجاند. از طالع بینی هایی که با نام دیگران منتشر میکرد تا خرجش را درآورد، از دوستش (ر) و تمایل شهوانی عجیب و ناگهانش به او، و از سقوطش حرف زد.
در بخش سوم از تامینا حرف زد. این بخش را دوست دارم. از شنونده بودن تامینا گفت. از اشغال گوش دیگران. تامینا یازده سالی را که با همسرش زیسته بود در دفترهایی ثبت کرد اما آن ها دیگر در دسترسش نبودند و او نمیتوانستد گذشته اش را درست بخاطر بیاورد.
من هم هیچ چیز یادم نمی آید. تنها تکه پاره ی لحظاتی کوتاه و عکس مانند خارج از دایره ی زمان. تامینا هم نمیتوانست وقایع گذشته را در خط زمان جا دهد. به یادداشتهایش احتیاج داشت اما بخاطر خروج غیر قانونی از چکسلواکی، آنها را در خانه مادرشوهر بدخلقش گذاشت. و حالا در تکاپو بود تا آنها را دوباره به دست آورد.
من عاشق این قلمم. عاشق این ظرافت. عاشق این ایده های ریز و ناب. عاشق این طرز نگاه.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]