ترس
من همیشه از این مدل کار کردن بیزار بودم... از ریشه دار شدن... از هر روز هر روز روتینی رو دنبال کردن که به روحت تعلق نداره... این محیط سالم نیست، روابط سالم نیست، و این من رو تحلیل می بره. من هم بُر خوردم اینجا. شدم یکی از همینا. حتی بدتر. گاهی پر از نفرت میشم. پر از انتقام. به خودم میام میگم اینجا چیکار میکنی؟ نزدیک ترین راه ممکن برای داشتن درآمد؟ بله همینطوره. اما من رو داره از خیلی چیزها جدا میکنه... میدونم یه روزی اینجا رو ترک میکنم. میدونم خیلی زود این اتفاق میفته. اینجا به حضور من نیازه و اگر این نیاز و اصرار نبود، من هم اینجا نبودم چون بهانه برای رفتن زیاد دارم. اینجا که هستم حواسم به برنامه های شخصیم هست، حرفه ای که ازش لذت میبرم رو همزمان سر کار دارم پیش میبرم... از خودت راضی هستی؟ آره راضی ام. دارم تمام انرژیمو میذارم. ولی گاهی شل میکنم و کم میارم... گاهی لنگ میزنم... گاهی خسته میشم از نقش بازی کردن... گاهی خالی میشم... گاهی بهونه میارم... گاهی پر از انتظار میشم... گاهی حس تنهایی شدیدی بهم دست میده... گاهی از آینده میترسم... گاهی از خودم و رفتارهام میترسم... از توی گل فرو رفتن میترسم....
دارم غر میزنم میدونم
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]