آل اِلون
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۰۷
نظرات (0)
مثل هر روز با معده ی پر روی تخت به پهلوی چپ دراز کشیدم تا خوابم ببرد. دلم تنگ بود. این روزها دل تنگم. آرشیو عکسهای مدیا گالری رو نگاه کردم. عکس شبی که حالش خوب نبود. در پس زمینه ی تار تصویر، در یخچال معلوم بود. زوم کردم. عکسهای دو نفری اش روی آن هنوز و همچنان چسبیده بود. این دلیلی برای حال بد من نمیتواند باشد. من فکر این را کرده بودم. چرا این را ثبت میکنم؟ وقتی راز عکس برایم فاش شد به نظرم مثل سکانسی از یک فیلم آمد. چیزی که هفته ها پیش بسادگی از کنارش گذشته بودم، امروز در میان روزمرگی و ناباوری توجهم را جلب کرد و زوم کردم و چیزی را فهمیدم. آه. درست مثل دستبند کاستانزا در دستان مادربزرگ جووانا در میان عکسهای قدیمی.
آدمها این روزها به من جوری بازخورد میدهند انگار که یک مسأله ی تعریف نشده ام.
میگویم: وای دو یو اگزیست؟
میگوید: بای
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]