بخش چهارم- نبودن
اينجا رو دوست دارم اما كم پيش مياد اينجا باشم. به اينجا عادت كردم همونطور كه به خونه ت عادت ميكني.
يادمه ماه سوم يه بار گوشيمو توي مهد جا گذاشتم و برام مهم نبود چون ديگه ميدونستم به گوگل مپ احتياجي ندارم. شهر امن بود، راه امن بود و من به تابلوهاي مسيريابي نگاه نميكردم. همينكه كليساي محبوبم رو ميديم، ميدونستم رسيدم.
به عكسهام با بچه ها كه نگاه ميكنم دلم خيلي تنگ ميشه. دام ميخواد برگردم و ببوسمشون. من هيچوقت نبوسيدمشون، حتي دلم نخواسته بود اينكارو كنم. به ندرت برام كوچيك و شيرين بودند. اما حالا كه از دور نگاه ميكنم حبه هاي قندي هستند كه داخل قندان رهاشون كردم.
كلوئي، لوسيا، ايلاي، چارلز، آدام، ويرا، مكس، زاكاري، ديه گو، آراو، دميترس، نيوا
ليبرا بهم ميگفت تو روحت اينجا نيست. اون ماه رفتم دادگاه و شكايتم رو ثبت كردم. براي سال بعدش بهم وقت دادن. هر چند ديگه برام اون پول اهميتي نداره.
ميدوني هنوز به برگشتن به عقب فكر ميكنم؟ ر ميگفت اين تصميم برگشت به عقب نيست، فقط ادامه ي راهه به يك شكل ديگه. اما من اينطور فكر نميكنم.
با اينكه دوست داشتم توي هر روايت از پيچ و خم راه و جزييات مراحلي كه طي كردم بگم اما نتونستم. من هيچوقت نميتونم جور ديگه اي بنويسم.
برداشت از درون، چيزيه كه بلدم. همين.
هر وقتم ميرم ارشيو رو ميخونم، ميفهمم وقتي درونمو پياده ميكنم بجاي بيرون، خيلي بيشتر از خودم دستگيرم ميشه. خيلي عميقتر.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]