وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
گذر وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد

ابزار وبمستر

گذر

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۳۹
خطوط

وقتی هیچکس نبود جیکوب اومد سمت میزم و بهم گفت: وقتی تموم شد داستانش رو برام تعریف میکنی؟ گفتم داستان نیست، روانشناسیه. گفت: راجع به چی؟ گفتم نقاب هایی که میزنیم. گفت: باید نقاب بزنیم، لازمه. گفتم نقاب عمومی آره ولی در مورد نقاب های شخصی حرف میزنه. گفت: تو نقاب شخصی داری؟ گفتم همه داریم، بحثی توش نیست.

یه لبخند عجیبی میزد. ازش علتشو پرسیدم. گفت: خوشم اومد از موضوع. میدونی که هیچوقت نمیتونیم خودمون بشناسیم. گفتم آره ولی خوندنش بهم کمک میکنه بهرحال.

Even if we have sight,there is still one person in the world we cannot see: Ourselves

داشت صحبت رو ادامه میداد که الیونا از بالکن برگشت و جیکوب هم بحث و قطع کرد و ادامه نداد.

برام جالبه وقتی کسی هست خیلی خشک و جدیه و جز در مورد کار چیزی نمیگه. وقتی کسی نیست نگاه مهربونی داره و صحبت های جالب تری میکنیم.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد است. || طراح قالب avazak.ir