وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد

ابزار وبمستر

بازگشت

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۹
خطوط

برگشتم به شكوفه ها و قطار و سرزمين خيالي م

پني هم با منه

حالمم بهتره

انگار همه چي سر جاشه



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

آه

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۹
خطوط

اومدم بنويسم خيلي خسته م

آخرين نوشته ي ثبت نشده م، لرزش صورت و لبهاي ليبرا بود، روي كاناپه نارنجي، روبروي عكاس.

همه چيز فانتزي بود تا اينكه دوباره قفل سرويس بهداشتي تصميم گرفت كار نكنه

و يك غريبه هم تصميم گرفت درشو رو باز كنه

و من با وجود خشم، به اين فكر ميكردم كه چقدر تجربه ي زيسته ي ليبرا، خيلي موارد رو بهش اضافه نكرده، مثل مسئول و مراقب من بودن

يا احساس مسئوليت كردن در برابر من

ولي من اومده بودم بنويسم خسته م، نه بخاطر لرزش ليبرا يا قفل توالت

بخاطر كارم، فرماي ماليات، سفر نزديكم، پروژه م و ضعيف بودنم تو فيگما خسته م

بخاطر دلم هم خسته م

اون شيلايي ام كه فروردين ۹۸ شده بودم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بسر نميشود

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۸
خطوط

خيلي لاينحل شدم

خيلي

پ.ن - زخم من پيش از من وجود داشته/ من به دنيا آمدم تا كالبدي براي آن زخم باشم

-راديو راه/ اپيزود رخداد



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

فرندز

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۸
خطوط

توي اينسايد مينوشتم٬ چون بلاگفا تو گوشيم باز نميشه ديگه.

خواب ديدم تو اتاقمم با ر. بعد مدت ها خوابش رو ديدم. قايمش كرده بودم انگار. ميدونم بعد يه مدت حس و حال خوابم از ياد ميره و حتي تصاويرش.

اين حجم از فراموشكاري باورنكردنيه.

به صداي جردن پيترسون عادت كردم و ديگه آهنگ گوش نميدم تو مسير. برام بي خطر تره. آهنگ ها من رو ميكشن.

دوره دوم ديزاين شروع شده و كيوكر هم هنوز كار تمام وقتم. يادمه نوشته بودم دوست دارم يه قطعه از پازلش بشم. راستش بيشتر از يه قطعه از پازلش شدم. بخش خيلي مهمي ازش شدم كه نميشه حتي غيبت كنم. خوبه... ياد گرفتم و ميگيرم.

در حال حاضر حس هام خوابن و من تمايلي به بيدار كردنشون ندارم. بيدار شدنشون ساده ست و من خيلي مراقبم. گاهي هم دست از مراقبت برميدارم و غرق ميشم تو حس هام. بستگي به اين داره كه توي كدوم روز از ماه باشم. بستگي به هورمون هام داره و ميزان درگيري م.

ليبرا پيانو ميزنه و من احساس امنيت ميكنم. هنوز در حال دويدنيم و آمار خاطراتي كه با هم ميسازيم از دستمون در رفته. يادم باشه عكساي كاتج ميل رو به برد سفرها اضافه كنم.

فعلا



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

هشت ماه و نيم

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۷
خطوط

what a wicked thing to do

to make me dream of you



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

چراغ

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۷
خطوط

بارونه، همه چه خيس و در حد مرگ زيبا شده، پاييز و برگريزوني كه به ريل قطار ميرسه، هر روز منو مبهوت ميكنه. امروز انگار بيشتر از هميشه پاييز بود. اول اذره. بيست روز از سالگرد اولين روزي كه اومدم اين شهر گذشته.

ليبرا برام از اتاقي حرف زد با چراغي هميشه روشن. گفت اگر نياز به تاريكي داشته باشم و بخوام چراغو خاموش كنم، قطعا دنبال كليد ميكردم، اما من نميدونم كليد چراغ كجاست، نميتونم پيداش كنم.

گفت روزي كه اون كليد برق رو پيدا كني، توان خاموش كردن ذهنتم خواهي داشت. در راستاي ديشب كه افكارم اجازه خواب بهم نميدادن، و در راستاي كل زندگيم كه همينجوري بودم.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

شب ها

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۶
خطوط

من غم كودكي م را با خودم تا همه جا بردم

حتي تو شاد ترين لحظه ها، سفره اي زير بغلم بود كه به وقتش پهن ميكردم و با حوصله باز ميكردم و موزيك متن تمام زندگيم، غمگين ترين اهنگي بود كه ممكن بود شنيده باشي

حالا كه به دورتر نگاه ميكنم، اشكهاي بي هوا و بي دليلم گواه اين باور ميشود



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

باكره آلبانيايي

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۶
خطوط

آدم سمي دارم تو محيط كارم

آدمهايي كه هيچ حركتي به مغزشون نميدن و پر از انتظارن

و وقتي ميگم براي ياد گرفتن بعد از گرفتن اطلاعات اوليه بايد كمي با داده ها دسته و پنجه نرم كني تا مطلب به جونت بنشينه، كر ميشن

اين اذيتم ميكنه و وقتمو ميسوزونه

بايد ناديده بگيرم

بايد ناديده بگيرم



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

.

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۶
خطوط

نكته اين بود كه من نميتونستم حتي خودم رو قانع كنم چه برسه به ديگران.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اوزارك

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۵
خطوط

ميخواهم حالم را بنويسم، چند وقتي است كه ميخواهم، اما حوصله ام نميشود، دارم توي خواب راه ميروم، ماجراها در هم گره ميخورند، روزمرگي دچار حادثه ميشود، زمان يك نفس ميدود، من جا مانده ام، به پشت سرم نگاه ميكنم، ميدوم، به جلو نگاه ميكنم، ميدوم، ليبرا دستم را ميگيرد، ميدويم، زانوهايم شل ميشوند، اشكهايم بيرون ميريزند، همه چيز تار ميشود، رنگ ميبازد، زيبا ميشود، دوربينم را در مي آورم، از آدمها عكس ميگيرم، كه ميدوند، با سگهايشان، با كالسكه و كودكشان، با زندگي و كارشان، با قلبشان. جايي نميماند براي تأمل، براي نشستن و نوشتن، براي هضم كردن.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتي اندوه به سر انگشت ماجرا ميرسد است. || طراح قالب avazak.ir