اوزارک
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۵
نظرات (0)
میخواهم حالم را بنویسم، چند وقتی است که میخواهم، اما حوصله ام نمیشود، دارم توی خواب راه میروم، ماجراها در هم گره میخورند، روزمرگی دچار حادثه میشود، زمان یک نفس میدود، من جا مانده ام، به پشت سرم نگاه میکنم، میدوم، به جلو نگاه میکنم، میدوم، لیبرا دستم را میگیرد، میدویم، زانوهایم شل میشوند، اشکهایم بیرون میریزند، همه چیز تار میشود، رنگ میبازد، زیبا میشود، دوربینم را در می آورم، از آدمها عکس میگیرم، که میدوند، با سگهایشان، با کالسکه و کودکشان، با زندگی و کارشان، با قلبشان. جایی نمیماند برای تأمل، برای نشستن و نوشتن، برای هضم کردن.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]