وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
چراغ وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد

ابزار وبمستر

چراغ

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۷
خطوط

بارونه، همه چه خیس و در حد مرگ زیبا شده، پاییز و برگریزونی که به ریل قطار میرسه، هر روز منو مبهوت میکنه. امروز انگار بیشتر از همیشه پاییز بود. اول اذره. بیست روز از سالگرد اولین روزی که اومدم این شهر گذشته.

لیبرا برام از اتاقی حرف زد با چراغی همیشه روشن. گفت اگر نیاز به تاریکی داشته باشم و بخوام چراغو خاموش کنم، قطعا دنبال کلید میکردم، اما من نمیدونم کلید چراغ کجاست، نمیتونم پیداش کنم.

گفت روزی که اون کلید برق رو پیدا کنی، توان خاموش کردن ذهنتم خواهی داشت. در راستای دیشب که افکارم اجازه خواب بهم نمیدادن، و در راستای کل زندگیم که همینجوری بودم.



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد است. || طراح قالب avazak.ir