از صفر
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۱۳
نظرات (0)
فراموشی که نه، یکجور درک عمیق نسبت به زمان و نگاه به گذشته، جوری که انگار فراز قله ای ایستاده ای و دنیای ریز و تارِ زیرِ پایت را میبینی. / بعد چشمانت را میبندی. هوا را نفس میکشی. هوا را... نه هیچ خاطره ای و نه خیالی. / یکی از پاهایت را بالا می آوری. میگذاری روی عقربه ی ثانیه شمار. سعی میکنی تعادلت را همگام با حرکتِ ضربه ایِ عقربه حفظ کنی. پای دیگرت را بالا میآوری و حالا جفت پا، روی هر لحظه ایستاده ای و گذشته ات آن پایین پایین ها برای خودش هوا میخورد./ همینقدر ها که میگویم ساده نیست/ اما عزیزم/ راهِ دیگری نیست/ غم، قامت غریبی دارد و قلب را عجیب، خوب بلد است/ جنگیدن، چیز خوبی نیست/ اما/ تو بجنگ!/ پیش از آنکه اندوه، عالمت را فتح کند/..
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]