تبر
گریه در چیزی تاریک، در آغوش یک نفر دیگر، درست وقتی که میفهمی هر کاری انجام می دهی در پایان سر از زباله دان در می آورد، درست ترین کار است.
هر چیزی که به آن مغروری روزی دور انداخته خواهد شد.
و من در خودم گم شدم.
- باشگاه مشت زنی/ چاک پالانیک / ترجمه پیمان خاکسار
تایلر به خواب نمیرفت، پی راهی بود که تسکینش دهد. به انجمن های حمایتی پناه آورد و درد های دیگران را نگاه کرد، بعد با کمی حس خوشبختی به خواب رفت. گاهی در آغوش بیماران سرطانی میگریست و کمی از روح خود را آزاد میساخت. تایلر، تایلر دیگری درونش ساخت و آنقدر طبیعی اینکار را کرد که تایلر دیگر درونش، راهی به بیرون باز کرد و تایلر قصه ی ما را تحت کنترل خودش در آورد. بازی های ذهن یک نویسنده، کله ی آدم را میترکاند. و من مبهوت آیه های هنرم.
کمی بیشتر از کمی بغض و حالتی سنگین درونم انباشته شده است. نه به مرور زمان بلکه ناگهان. ناگهان شکل یک کوه ، درونم منبسط شد. شکل یک گره درونم منقبض شد. پشت پنجره اتاقم از جایی که من دراز کشیده ام فقط آسمان معلوم است با ابرهای داخلش. از زیر شکمم تا جلوی حلقم را یک چیز سنگین پر کرده. بغض از از حلقم عبور کرده و زیر نافم رسیده. بیرون نتوانسته بزند پس درونم چاله کنده و عمیق تر رفته.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]