94-98
یکی از شبهای تابستان 94 طبق عادت که همیشه خودش را سانسور میکرد به غریبه ها برای همصحبتی پناه آورد، اتفاق تازه ای نبود همیشه چنین میکرد. یکی از همین غریبه ها زمستان 91 تا دی ماه 92 را برایش رقم زدند و او اثرات جانبی اش را همچنان تحمل میکرد و هنوز شبها با هق هق میخوابید. غریبه ی آن شب توجه ش را جلب نکرد. اما طبق ترفندی مسخره از غریبگی درآمد و حالا کسی بود که گاهی یادی از او میکرد و همیشه همینجوری عادت شکل میگیرد. احتمالا چهار ماه بعد حس میکنی دوست داشتن شکل گرفته است. بعد تصمیم میگیری دیدار اتفاق افتد. بعد و بعد و بعد. خاطره های قشنگ میسازی. عکسهای قشنگ میگیری. حرفهای قشنگ رد و بدل میکنی. بعد به این فکر میکنی که چرا تا همیشه اینطور نباشد؟ اما برای همیشگی بودن شروط زیادی لازم است. برای آنها اینطور بود. بعد از سال 98 حس کردند دارند میبازند. بعد یاد گرفتند چطور دور از هم بمانند تا آسیب بیشتری نبینند. بعد همه چیز از شکل رابطه بیرون آمد و عادی شد.
بعد نوشت: طول کشید تا بفهمم راجع به کی نوشتم. ولی آره همه چیز عادی شد. سال ۴۰۰ بر اتفاق ترین سال زندگیم بود و اصلا یادم رفت همه اینارو.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]