وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
فرانت وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد

ابزار وبمستر

فرانت

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۱۹
خطوط

دنیا سیاه و سوخته بود

من نمیدانستم بیرون چادر ما همه جا را به آتش کشیده اند

به خیالم همه چیز عادی ست

ماهی درون لیوان را نشانم دادی

زمان می گذرد

ما دوباره خاک میشویم

خاک خاطره

من دوباره همه چیز را از یاد میبرم

و چیزی نمیماند جز دلتنگی های کوچک و خیس

روی پل ایستاده بودند که از دستشان لیز خوردم

زیر پاهام دریاست

دارم سقوط میکنم

آخرش میفتم توی آب

زنده میمانم

در حالیکه خیلی خسته ام

از توی هوا دست و پا زدن

 

Next dream: I was back there in my homwtown. heading to my previouse workplace. saw there my old friend during BA and many other new girls running the store. I felt uncomfortable when I saw that old friend of mine there. There were bloody meats and rotten foods all around. It was unbearable. Why I was there? I can't remember the details.

 

 



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد است. || طراح قالب avazak.ir