کلمه ها
حالا دیگر هر چه که شعر بگویم
از تو
دورتر میشوم
و هر چه شاعر تر باشم
بیچاره ترم !
* محمدرضا محمدی مهر
به نظرم شاهکار اینه که حقایق و دغدغه های ذهنی رو که نمیشه به کلمه رسوند... یعنی نمیشه به نحوی مطلوب و کوتاه به واژه کشید، رو بیای و ظریف و تمیز به شعر بنشونی ...
و هر چه شاعر تر باشم
بیچاره ترم!
آخرش کار به جایی میکشد که از تو نوشتن برایم عادت میشود ..یک عادت شیرین و بدل به اعتیاد... آخرش حل میشوم در نبودنت و تو آنطرف مشغولِ یک رابطه ی بس خوشمزه... که ذهنت را که مشمولِ چند تکه خاطره ی کهنه است تنها شاید یک شب در سال به خودت واگذارد... خوب میدانم که میتواند چه فاجعه ای بشود... نباید پی اش را بگیرم... پیش تر مبتلا شدم و درد تمامِ روزهایم را خورده بود... و فکرم جز شعر های پلاسیده به هیچ جا قد نمیداد... درستش میکنم... می روم و کلمه ها را از تنم در می آورم... دریا که دور نیست.. میدهم سالی چند دستِ آب ها... بعدتر می رسانمشان به خورشید... از قالب حضورت به خودم فرو میروم... خودم که غیب نشده...یکی از همین جاهاست.. میگردم ..تا چند روز دیگر پیدایش میکنم ...درست خواهم شد.. نباید دوبار تکرار شود... رسمِ خود باختگی.
میدانم
هر چه شاعر تر باشم
بیچاره ترم !
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]