شب دیگری به تلخی حقیقت
عشق تن به فراموشی نمی سپارد
مگر یکبار برای همیشه ...
* نادر ابراهیمی
هیچ چیز اتفاقی نبود. کلمه ها را پاک کنی نبود و نقطه های سرنوشتش همچنان واضح اما مشکوک! بر برگه های سالنامه اش ثبت شده بودند... به اتفاقات نیافتاده فکر نمیکرد... فقط واژه می کاشت و عشقی بس افزون تر درو میکرد... دست به انتخاب میزد در حالی که فکر میکرد فقط دارد میگذراند... روزهای بی جانش را... نه... روز های خفته اش را... وقتی هنوز در بی خبری ادامه میداد واژه چینی به سبک چشمانی سیاه و مرموز... و به گمانش طرحِ دلی لبریز را به واژه میکشید اما... حافظ بعد ها برایش خواند : " دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن؟ " ... و فکر میکردم خواستنت زود از پا می افتد ... و اشک هایم را به دلی گرفته وصل میکردم نه به دلی گمشده... و انگار ... حالم خوب نیست... قرار نیست اینحور باشد... اینجور باشم... اما من... قرار نمیدانم چیست... بی تابی بیش از حد مرا به فکر میکشاند و با وهم و گمان حافظه ام سوراخ میشود... در خیال که زندگی کنید خواهید دید زشتی حقیقت را به وضوح ...
/ دلش میخواست مدام غوطه بخورد در افکاری که از مسافتی نجومی می آمد و سر بگذارد روی واژه هایت و در خیالی خوشمزه فرو رود... اما... ناگهان چای تلخ میشد و او نگران تر از همیشه به دنبال قند هایی میگشت در دلش آب شده بودند / ....
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]