بالشت
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۵۴
نظرات (0)
یه بار توی اتاق سبز تیره ی ر خوابیده بودم تنها. فلج خواب بهم دست داد. روز بود. اون پیشم بود. صداش کردم بابا. وقتی از خواب پریدم برام عجیب بود که بابا صداش کردم. دارم خواب محمود دولت آبادی رو میخونم و یاد اون افتادم. صدای ملودی ون بستنی فروش میاد و لیبرا میگه بریم بستنی بگیریم. من هم هنوز و همان. به مقدار کمتر، با وحشت و اگاهی بیشتر.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]