Pacific Ocean Dramas
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۷:۴۳
نظرات (0)
زیر آفتاب که دراز کشیده بودیم، داشتم به این فکر میکردم که چرا نمیتونم کتاب دیروزمو ببندم و بچسبم به الان، به لیبرا، و به حرارت خورشیدی که پوستمو میسوزوند. از خودم دلایلمو برای جدا شدن میپرسم، به زحمت چیزی یادم میاد، مغزم حی و حاضر،آلات شکنجه به دست، و من دست و پا میزنم میون دلایلی که دیگه توان تشخیص اعتبارشون رو ندارم.
بهش گفتم هر شب اون توی خوابم هست و هر بار همه چیز تازه میشه و بافته هام پنبه! گفت من اقیانوست هستم، هر چی میخوای توش گریه کن و دست و پا بزن!
در ادامه اینو نگفت، اما من میگم:
یا خفه میشی و میای روی آب
یا
یاد میگیری شنا کنی
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]