هپی
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۸
نظرات (0)
دارم میرم تو دل یه تجربه ی تازه... باورت میشه کل عمرمو توی باغ نبودم؟ توی لحظه نبودم؟ لحظات کوتاهی بوده که بخوام خودمو بکشم از دیروز و فردا بیرون و بچسبونم به الان. ولی کم بود. خیلی کم. انگار هیچوقت نمیخواستم از اون حالت بیام بیرون و باهاش اخت شده بودم. چقدر بهم گفتن حواست کجاست؟ چقدر گفتن چرا میری توی خودت؟ به چی فکر میکنی؟ آه... هنوزم همونم طبعا ولی داره یه تغییراتی اتفاق میفته...
من بخاطر از دست دادن تمام آدمهایی که تا حالا از دست دادم و بخاطر تک تک شکست ها و گریه هام، ممنونم. از کی ممنونم؟ نمیدونم. فقط ممنونم. میشه گفت سپاسگزارم.
حس میکنم تازه میخوام شروع کنم زندگی کنم.
تا الان فکر میکردم دیوونه م. ولی تازه میخوام دیوونگی رو شروع کنم. تا الانش خیلی عاقل بودم.
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]