وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
انتظارِ مندرج وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد

ابزار وبمستر

انتظارِ مندرج

۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۵:۰۲
خطوط

چند روزی ست که احساس میکنم

جهان،

بی حرکت ایستاده

و زمان، بیخودی نبض میزند ...


من که قاعده ی چشمان تو را بلد نبودم... نمیدانستم اشتیاقِ نگاهت رو به کدام سو دارد... حتی نمیدانستم لبخندت چه وقت محصول میدهد... یا چه زمانی باید خنده هایت را با لبهایم درو کنم... میدانی ... من آنجا بودم که انگار با چشمهای بسته بخاطرِ هراسی آنی، در قعر قلبت افتاده بودم و راهی نبود برای گریز... با اینکه میدانستم... آنجا جای منی که پیوند خورده ام به آدمهای پشتِ سرم، نبود... با اینکه میدانستم برای تو باید یک نفر میبودم که هیچ پیمانی سر و ته وجودم پیدا نمیشد.. پیمانی به غیر... با اینکه میدانستم اگر الان نروم زمان میگرد راه برگشت را شخم میزند و جاده های خاکی کُند به مقصد می رسانندم...با اینکه میدانستم انقلاب نزدیک است و روزگارانه بعد از تویی، در پیش است... من که قاعده ی چشمان تو را بلد نبودم... هیچوقت هم یاد نگرفتم اما... چشمانت نگاهم میکنند مدام از چهارگوش قابی که بر دیوارِ اندرونیِ خیالم آویخته ای... انگار جا گذاشته ای... اما... این ها یک روزی میمیرد... آخر ..حالتِ چشمانِ تو وقتی دوباره عاشق میشوی دیگر اینگونه نخواهد بود... با اینهمه.. من قاعده ی چشمانِ تو را یاد نخواهم گرفت...


به روایتِ حوا/ انگار جاده های بازگشت در دستِ تعمیر اند



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد است. || طراح قالب avazak.ir