گویی دلم را شهریور زده .. در قعر زمستان!
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۴:۵۴
نظرات (0)
نمی دانم تو را هم از درنگِ خسته ی تقویم، بی زاری ست ؟
* محمد علی بهمنی
آره... بالاتر از این نیست..که هستی.. با تمامِ وجود.. که هستم با اشتهایی نا تمام .. -اگر از احساساتِ رقاصه و مزخرف گاه بی گاه م صرف نظر کنم-.. باشی و از منبر ناز بالا روم.. باشم تا آسمان مردانگی کنی ... آبستن حسی خوب شوم.. حسی نه زمینی.. حسی عجیب.. و دو دستی تقدیم ش کنم به تو.. نام ش را زندگی بگذار..! که تازه می خواهم آن زمان آغاز کنم زندگی را... زندگی مگر از جذبه ی عشق و حرارت بوسه و صدای خنده ها شعله نمی کشد... ؟ ... البته که می کشد . تمام.
این کلمه ها را بگو بیایند در روز هایم جاری شوند... هر چه نزدیکتر !
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]