خواب
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۱۵:۲۹
نظرات (0)
از درِ ورودیِ پشتی خونه ای جز همین خونه میخواستم خارج بشم
یه چیزایی در مورد حضور یا عدم حضورِ خدا تو ذهنم بود... با خودم مطمئن شدم که خدا حضور نداره..نیست!
نمیدونم چرا ولی اتفاقِ وحشتناکی که به خاطر ندارمش افتاده بود و منو بدونِ هیچ شکی به این حقیقت رسونده بود.
ترسیدم از در پامو بیرون بذارم بیرون اما رفتم ..جلو ی خونه خونه ی خودمون بود.. گیج در گیج
چقدر در خواب کُشته میشدم... شاید قیامت همین باشه که هیچ کس تو رو نمیشناسه..
انگار در قیامت قلب ها از کار می افتند و همدردی به کلمه ای پوچ و بی معنی تغییر میکنه.....
اینا هم تاوان یه گناهه...
خواب های سیاه و درد ناک و مجروح...!
افکارم کتک میخوان
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]