ابزار وبمستر

قرارداد

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
گفتم بیا قرارداد زمان دار لفظی ببندیم و اگر لازم بود تمدیدش کنیم. خوشش اومد. قرار شد تا سال نو رو سر کنیم. بعدش یه مروری داشته باشیم در مورد مدت تمدید بعدی، میتونه سه ماه باشه میتونه شش ماه یا حتی میتونه نباشه. اینجوری بهتره، تاریخ انقضا باعث میشه ترس و وحشتم کمتر بشه. حداقل فعلا
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

خشم

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
داشتم به احساساتی که بعد از رفتنم٬ شدید تجربه شان میکنم فکر میکردم: یکی غم بود دیگری خشم. هر دو را عمیق و شدید تجربه میکنم و توانم را از من میگیرند و داشتم فکر میکردم برای بهبودشان چه کرده ام؟ برای غم٬ از سر اندوه و در ستایش سیاهی های درون٬ مینویسم و این نوشتم آن را ازمن می زداید و در نهایت لبخند آرامی بر لبم مینشاند. برای خشم چطور؟ دارم فکر میکنم و تصویر تفاله های چای سیاه جلوی چشمم می آید که روی فرش ریخته بودند و دستمال مادر لیبرا٬ که فکر میکرد خود مادرش
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

۲۹

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
خوبه که از خونه کار میکنم و بذار بقیه چیزا مهم نباشه فعلا
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

29

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
When I was small, maybe six, we had assignments to trace lines and shapes, preparing our hands for the alphabet to come. I’d sit at my little bright green desk, carefully, cautiously, completing page after page. If, by chance, one line slipped—just slightly off from the perfect image I held in my mind—I’d tear the whole page away and start anew. That was my way. An obsessive little child, who left no room for error, who demanded perfection at every turn
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

۳ مهر

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
خیلی دردم میگیره وقتی میرم قایل ورد یک سال اخیر رو میخونم. خیلی صمیمی و بی پرده راست همه چی رو نوشتم و خوندنش خارج از توانمه. اینجا اما قابل خوندنه چون جرأت بی پرده نویسی ندارم.
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

مار

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
یادم نمیاد از الیونا چیزی نوشته باشم. ذهنم رو همیشه به نوعی درگیر میکنه. حالام پیشنهاد ولی استریم کویینز رو داده و انگار جدیه. گفتم یه تصویر واضحی بهم بده و انقدر من رو تو خماری نذاره. هقته بعد میرم ببینم و الان بی تابم. چون تغییر بزرگی میشه اگه اتفاق بیفته. هر چیزی که به دست آوردم بخش زیادیش از روی اعتماد و ایمانی بود که توی کار بهم داشتن. وگرنه رزومه من هیچ ربطی به موقعتی که توشم یا قراره توش باشم نداره.
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

خوابدیده

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
خوابت رو دیدم و چالشی شبیه به چالش هایی که با لیبرا داشتم٬ داشتیم. در سکانس بعدی مقابل روشویی رو به آینه ایستاده بودم و به این فکر میکردم که هیچ فرقی نمیکند کجا باشم. این من در همه حال طعمی از آرامش را به زبان نمیچشد. همه چیز تلخ است. همان لحظه یک آدم ناشناس٬ برهنه٬ پوست سفید و موهای کوتاه مشکی٬ از توی آینه معلوم شد. ترسیدم. بیش از حد. در را باز کردم٬ از راهرو گذشتم و به اتاق خواب رسیدم. سعی میکردم لیبرا را صدا کنم اما صدایم ضعیف و بی رمق بود.
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

سلاخ خانه شماره ۲۳۴۴

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
من در زمان دو پاره شده ام. هرگز وضعیت شبیه به این را برای خود تصور نکرده بودم. نمیدانستم همچون حالتی هم وجود دارد که بین زمین و زمان گیر کنی و میان دو زندگی تلوتلو بخوری. آدمها سر راهت سبز میشوند و چپ و راست را نشانت میدهند و جوری نگاهت میکنند که انگار ته داستان را خوانده اند. و تو توان تشریح هزارتویی که در برابرت است را نداری چون حتی هزارتو هم واژه دقیقی برایش نیست. من خسته ام از این دوپارگی.
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

اینساید

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط

میخواستم از زندگی درونی بنویسم و به تعریفی شفاف از آن برسم٬ نشد. در عوض به تو فکر میکنم و برایت شب های آرام آرزو میکنم. کاش خواب باشی و صبح پرشوقی داشته باشی. کاش کسی باشد که برایش قهوه درست کنی و خیالت جای دیگری نباشد..


موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

بوی گندم

۱۰ آبان ۱۴۰۳
۱۲:۰۷:۴۵
خطوط
دکتر هیچوقت بخیه نزد میگفت احتمال عفونت بالاست کندنم از تو یا همون زخم جامونده از دندونای پنی یا همون کندنم بذار بگیم عفونت کرد و من کاری از دستم برنمیومد جز اینکه به زمان معتقد بمونم و توی ایستگاه قطار شبانه گریه کنم هنوزم منتظرم این زخم ببنده بعدش حتما غصه ی علامت زخم رو خواهد خورد فعلا ففط میخوام این زخم ببنده هی چرک پس نده
موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به وقتی اندوه به سر انگشت ماجرا میرسد است. || طراح قالب avazak.ir