رفتن
۹ آبان ۱۴۰۳
۰۶:۴۶:۵۴
نظرات (0)
انگار دیگه وقت رفتنمه که با هیچی جور نمیشم. حوصله ی زندگی رو خیلی وقته ندارم و این از نخوه ی زندگی کردنم هم پیداست؛ به کارا و تکالیفم نمیرسم و انگیزه ی چندانی ندارم. قسمت مضحکش اینجاست که خرید میکنم گاهی و یوگا رو هم با علاقه انجام میدم ولی کارایی که منو به فردام وصل میکنه رو بیخیال شدم یا خیلی کند پیش میبرم. رفتنم به دیگران ضربه سنگینی میزنه. نه به این خاطر که من براشون ارزشمندم. شاید این دلیلی باشه ولی دلیل مهمترش اینه که این اتفاق وجهه ناخوشایتدی داره و سایه سیاهی بر سر زندگی نسلهای بعدیمون میندازه. من یه نفره، که همیشه آروم و بی آزار بردم حالا قراره همه رو ضربه فنی کنم . با اینکه نمیخوام. با اینکه دوست ندارم اینطور بشه. کاش رفتنم عواقب بدی به دنبال نداشته باشه و افکارم چرند باشه
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]